گونی را به اندازه دلخواه برش و بعد با قلمو چسب چوب را روی
گونی زده و صبرمی کنیم تا خشک شود.سپس نقاشی مورد
نظر را با گواش غلیظ و قلمو روی گونی اجرا می کنیم .
پس از اتمام کار ما یک تابلوی نقاشی بافت دار زیبا داریم.
هنرنقاشی موزائیک برای نخستین بار سومریها در بین النهرین انجام شد در آنزمان از سنها و سنگریزه های رنگی موجود در طبیعت استفاده می شد و سپس در مصرباستان و پس از ان در یونان و روم مورد استفاده قرار گرفت.کف و دیوارهای ساختمانهای رومی غالبا با موزائیک تزئین می شدند ساختن موزائیک نخستین بار در خاور نزدیک باستانی آغاز شد.یونانیان از موزائیک به جای فرش استفاده می کردند و غالبا برای این منظور موزائیکهایی با طرح هندسی ساده می ساختندو با ذوق خاصی که در موزائیک کاری بدست آوردندبه ظرافت و جذابیت بیشتری دست یافتندو آثار موزائیکی از حالت تزئینی خارج شد و به عنوان نقشی بر دیوار خود نمایی می کرد که بعضا همان موضوعات نقاشی را با این تکنیک ،کپی برداری می کردند.و با استفاده از قطعات سنگ ،خرده شیشه ،سفال یا چوبهای رنگی اسلوب نقاشان در برجسته نمایی،سایه دهی و مانند اینها را به خوبی میسر ساختند.
گواش گونهای از رنگ است که با حل شدن رنگدانهها در آب ایجاد میشود. گواش متفاوت از آبرنگ است و رنگ آمیزی با آن تصاویری مات ایجاد میکند. رنگآمیزی با گواش یکی از شیوههای پرکاربرد نقاشی توسط نقاشان برای تهیّهٔ تابلوها و کمیکها بوده است.
در ابتدا رنگ مشکی را روی طلق با قلمو می زنیم بعد می گذاریم تا رنگ کاملا خشک شود .
سپس طرح مورد نظر را روی کاغذ پوستی می کشیم در مرحله بعدی کاغذ پوستی را روی
طلق می چسبانیم و با مداد روی طرحی که روی پوستی هست را روی طلق مشکی منتقل
می کنیم سپس با مغار نوک تیز خطوط محیطی طرح را می کنیم و در مرحله بعد با همان مغار
روی طرح سایه روشن می زنیم .
و در مرحله ی پایانی با رنگ روغن پشت طلق را با رنگ های مختلف یا تک رنگ رنگ آمیزی
می کنیم .
ابتدا سطح مورد نظر را کاملا سمباده بزنید و توسط دستمال کاملا آن را پاک کنید، با رنگ کرم گرانیتی رنگ کنید و بگذارید کاملا خشک شود. دقت کنید می توانید قبل از رنگ کردن ابتدا سطح را با رنگ اکریلیک متناسب با رنگ گرانیتی مورد نظرتان کاملا رنگ کرده و بگذارید کاملا خشک شود، سپس رنگ گرانیتی را روی این رنگ بزنید. طرح مورد نظر را با کاربن یا به شکل آزاد روی سطح ظرف منتقل کنید یا بکشید. توسط ماده ی کنتور پاستا سفید رنگ پررنگ سطح نقاشی مورد نظر را پر کنید و بگذارید کاملا خشک شود. چنانچه سطح پاستا یکنواخت نبود پس از خشک شدن مجدداً آن را با پاستا پر کنید اما صاف بودن سطح کار، مهم نیست. توسط قلم رنگ دیگری از گرانیت با تناژ تیره تر انتخاب کرده و رنگ کنید، تیره یا روشن بودن رنگ به سلیقه شما بستگی دارد. در انتها با اسپری ثابت کننده ی مات، سطح کار را ثابت کنید.
طرح خود را روی یک ورقه فیبر بکشید، تمام سطح کار را با قلم مو یا کارک به چسب آغشته کنید، وقتی چسب خشک بشود طرح شما از زیر آن نمایان خواهد شد. طرح زیرین را با قلم مو و چسب برجسته کنید. ... بعد از خشک شدن می توانید اقدام به رنگ آمیزی طرحتان کنید. برای سایه روشن از تینر استفاده کنید، می توانید با پنبه این کار را انجام دهید. در پایان برای حفاظت از کار از ورنی یا فیکساتیو استفاده کنید.
درروش اول از سوزاندن شاخه های باریک درختان (بدو ن هوا ) زغال طراحی می سازند. اغلب برای تهیه ی زغال از شاخه های مو ؛ بید شمشاد و توس (غان ) با ضخامتهای مختلف استفاده می شود. درروش دوم با پرس کردن و متراکم کردن گرد زغال و چسب گیاهی زغال طراحی مصنوعی ساخته می شود. این زغالها بر اساس نوع قالب ؛ به شکل مکعب مستطیل یا استوانه ای ساخته میشود. وبه زغال فشرده معروف اند . به طور کلی زغال فشرده نسبت به زغال طبیعی تن تیره ترو قدرت پوشانندگی بیشتری دارد .
ـ زغال ؛ تن سیاه مخملی خوش رنگی دارد که از تیره برین درجه ی مداد گرافیتی پر رنگ است . به همین دلیل فاصله سیاهی آ ن تا سفیدی کاغذ بیشتر از مدادهای طراحی است . یعنی تن های خاکستری بیشتر ی برای نمایش تیرگی و روشنی دراختیار طراحی قرار می دهد . زغال طراحی بسیار شکننده است . ودراثرفشارزیاد خرد می شود (به خصوص زغال طبیعی بنابراین هنگام استفاده از آن طراح باید فشار دست خود را بنا به نرمی و سختی زغال تنظیم کند.
ـ سبکی ؛ انعطاف پذیری و غنای زنگی درایجاد درجات تیره و روشن متنوع بهترین کیفیت های این ماده است . زغال باید به سهولت روی کاغذ حرکت کند . و اثربگزارد . اگر زغال برروی کاغذبه سادگی نلغزد یا تاثیر آ ن تن کم رنگ قهوه ای به جای سیاه باشد . خوب به عمل نیامده است و کیفیت مناسبی ندارد .
یکی از عوامل مهم درتاثیر گذاری زغال استفاده از کاغذ مناسب است . کاغذ زبر و پر زدار؛ بهترین کیفیت را در ارائه تن های زغال ایجاد می کند . با استفاده از انواع کاغذ های زبرو پرز دار درطراحی با زغال بافتهای مصنوعی ایجاد می شود . برای محو کردن تن های خاکستری زغال کاغذ نرم مناسب تراست .
از آنجا که زغال فاقد مواد چرب است . به راحتی با پارچه ی نرم یا دستمال کاغذی یا پاک کن اسفنجی از روی کاغذ پاکی می شود . به همین دلیل برای تصحیح اشتباهات وتمرین طراحی وسیله ی بسیار مناسبی است .
▪ ویژگیهای ذغال :
زغال هم مانند مداد برای ایجاد آثار بسیار متنوع درطراحی به کار گرفته شده است . یکی از مهم ترین ویژگی های زغال ایجاد سطوح متنوع تیره و روشن است . درطراحی بازغال از دو روش برای ایجاد سطوح خاکستری تیره استفاده می شود :
روش اول ) با کم یا زیاد کردن فشار دست برروی زغال میزان تیرکی و روشنی سطو ح ایجاد شده کنترل می شود . استفاده از این روش به مهارت و تجزیه نیاز دارد .
روش دوم ) برای ایجاد سطوح تیره با فشار یکنواخت دست برروی زغال لایه ی خاکستری ایجاد می شود و سپس با تکرار لایه های جدید برروی طرح میزان تیرکی سطح افزایش می یابد تا به حد لازم برسد به این ترتیب درجات متنوعی از سایه روشن برای نمایش نور و تاریکی به وجود می آید .
زغال برای نمایش نور و سایه در طبیعت و طراحی از انسان مجسمه و اشیائ درمورد استفاده قرار می گیرد . زیرا دراثر آن به سهو لت قابل تغییر و برای تمرین طراحی بسیار مناسب است .
▪ روش های بکار گیری ذغال
زغال ابزاری است که با نوک آن می توان خطوطی باریکی مشابه خطوط مدادی ایجاد کرد. اما مهمترین ویژگی آ ن استفاده از پهنای زغال برای ایجاد سطوح است . به طور کلی با زغال به سه روش زیر طراحی می کنند :
الف) طراحی با نوک زغال : ایجاد خطوط متنوع با زغال امکان ایجاد طراحی های گوناگو نی را به وجود آورده است . دراین روش زغال به شیوه طراحی با نوک مداد مورد استفاده قرار می گیرد .
ب ) طراحی با پهنای زغال : برای ایجاد سطوح پهن زغال را در قطع مناسب با پهنا برروی کاغذ میکشیم بااستفاده از این روش می توان با سرعت سطوح بزرگ را پوشاند . برای ایجاد تیرگی بیشتر می توان لایه های جدیدی را برروی کاغذ ایجاد کرد .
ج ) روش ترکیب پهنا و نوک زغال :
دراین روش از ترکیب خطوط و سطوحی که زغال ایاد میکند استفادهمی شود .
درطراحی به روش کلاسیک که اغلب برای طراحی از مجسمه کاربرددارد . خطوط ظریف و کم رنگ برای ایجاد طرح کلی موضو غ و تصحیح تناسبات به کار می رود . سپس با پهنای زغال سطوح تیره و روشن ایجاد می شود .

چسبانهکارییا کلاژ (به فرانسوی: Collage) روشی در تولید آثار تجسمی است که در آن مصالح و مواد مختلف (چون کاغذهای رنگی، مقوا، پارچه، ریسمان، بریده روزنامه، عکس و جز اینها) را بر سطح بوم، تخته یا مقوا با ترکیب توامان و مناسب میچسبانند. و گاه با نقاشی و طراحی به تکمیل آن میپردازند. به اثری که از چسبانهکاری به دستمیآید چسبانه میگویند.
تکهچسبانی در اوایل سده بیستم به تکنیک محبوب هنرمندان نوگرا تبدیل شد. نقاشان کوبیست، دادائیست و سورئالیست این اسلوب را بکار میگرفتند. پابلو پیکاسو، نقاش کوبیست، اولین فردی بود که این روش را برای نقاشی (طبیعت بیجان با صندلی، ۱۹۱۲) بکار برد. هانری ماتیس، کازیمیر مالهویچ، دیوید هاکنی و بسیاری دیگر نیز آثاری را با این اسلوب خلق کردهاند.
مداد شمعی یا پاستل روغنی، نوعی قلم ساخته شده از موم است، که از آن برای نوشتن، نقاشی، رنگ آمیزی و دیگر سبکهای تصویرگری بهره برده می شود. مداد شمعی، از ترکیب رنگدانه، چسب موم و نوعی روغن غیر قابل خشک شدن ساخته می شود. مداد شمعی ها بافتی درشت تر از دیگر انواع پاستل ایجاد می کنند که پوشاندن آنها با ثابت کننده رنگ (فیکساتیو) را دشوارتر می کند.
رنگدانة ساییده شده و محلول رقیق کتیرا که به شکل قلمی، چهارگوش یا مداد درآمده باشد را پاستل گچی میگویند.پاستل گچی مثل دیگر رنگها نیست و خوب به زمینه نمیچسبد و پوشانندگی آن کم است و حالت غبارگونه به زمینه میچسبد.پاستلهای گچی در شکلهای سخت، نیمه سخت و نرم وجود دارد که میتوان کیفیتهای متفاوت را در کنار هم به کار برد.برای جلوگیری از آسیب ندیدن کار پاستل بهتر است از تثبیتکننده (Fixative) استفاده کرد. اما اگر آن را درون قاب شیشهای نگهداری کنیم احتیاجی به فیکساتیو نیست چون اصولاً تثبیتکنندهها رنگها را کمی تیرهتر میکنند و این موضوع به خصوص به کارهایی که روی زمینة تیرهای نقاشی شده، آسیب میزند و جلوه و زیبایی کار ممکن است دستخوش تغییر قرار گیرد.اصولاً کار پاستل به جای مقوا و زمینههای سفید روی زمینههای رنگی کار میشود و به تناسب طرح مقوای رنگ مرتبط با آن را استفاده میکنند.به دلیل اینکه کار پاستل روی بافتهای دندانهدار بهتر مینشیند، مقواهای بافتدار برای این کار مناسبتر هستند. زمینههای ﺑﺮاق ﺑﺮای اﯾﻦ ﮐﺎر ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ.روش درست در نقاشی پاستل این است که کار از قسمتهای روشن شروع و به قسمتهای تیره ختم میشود.پاستل میتواند هم یک کار نقاشی و هم یک کار طراحی باشد. در صورتی که فقط از خطوط استفاده شود و رنگ را به صورت زبر روی کار باقی گذاریم به کارهای طراحی شبیهتر است و در صورتی که رنگها را در هم ادغام کنیم و از انگشتان و محو کن برای نرم کردن کار استفاده کنیم به کار نقاشی نزدیک میشویم.هنگامی ﮐـﻪ ﻗﻠﻤـﻪ ﭘﺎﺳـﺘﻞ ﺑﺮﺳﻄﺢ ﺑﺴﺘﺮ ﮐﺸﯿﺪه ﻣﯽﺷﻮد، رﻧﮕﯿﺰه ﺧﺮد ﺷﺪه در اﻟﯿﺎف ﮐﺎﻏـﺬ و ﯾـﺎ در روﮐﺶ ﺑﺴﺘﺮ ﺟﺎی ﻣﯿﮕـﯿﺮد. ﻣﻘـﺪاری از ﻏﺒـﺎر رﻧـﮓ هم در هوا و ﮐـﻒ زﻣﯿﻦ وروی دﺳﺖها و ﻟﺒﺎس ﭘﺮاﮐﻨـﺪه ﻣﯿﺸـﻮد. ﺑـﻪ همین دﻟﯿـﻞ ﺑﺎﯾـﺪ از ﮐﺎرﺑﺮد ﭘﺎﺳﺘﻞهای ﺣﺎوی رﻧﮕﯿﺰه ﺳﻤﯽ ﺧﻮدداری ﮐﺮد.در ﮐـﺎر ﺑـﺎ ﭘﺎﺳـﺘﻞ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻮاظـﺐ ﺑـﻮد ﮐـﻪﺑﺨـﺶهای ﻧﻘﺎﺷـﯽ ﺷـﺪه ﺑـﺮ اﺛـﺮ ﺗﻤـﺎس دﺳـﺖ ﻣﺨﺪوش ﻧﺸﻮﻧﺪ. ﺑﺮای ﺗﻐﯿﯿﺮ و اﺻﻼح ﮐـﺎر ﻣﯿﺘـﻮان از ﭘـﺎک ﮐـﻦ ﺧﻤﯿﺮی استفادهکرد.
آبرنگ یک رنگماده و نیز نقاشی یا طرحی که با این نوع رنگماده اجرا شده باشد است. در تولید آبرنگ از رنگدانه و یک ماده چسبنده قابل حل در آب (معمولاً صمغ عربی) استفاده میشود. آبرنگ را بهوسیله قلم مو بر روی کاغذ، مقوا، پاپیروس و... به کار میبرند. از این جهت با بسیاری از رنگمادههای پوششی تفاوت دارد که در آن رنگسایههای روشن از طریق رقیق کردن رنگماده حاصل میآید و نه با افزودن سفید.
هنرمندان بسیاری همچون وان دایک، آلبرشت دورر، ویلیام ترنر و دیگران از آبرنگ برای خلق آثار خود و یا برای تهیه پیش طرح بهره بردهاند. آبرنگ در انواع مختلف تیوپی و قرصی به بازار عرضه میشود.
تمپرا تکنیکی قدیمی در نقاشی است که در آن ماده رنگی با زرده تخم مرغ ترکیب میشود و بعد از ترکیب با آب برای کشیدن بر روی تابلو آماده میشود. در این شیوه پس از خشک شدن رنگها روشنتر به نظر میرسند.نقاشیهایی که با این شیوه انجام میشوند پایداری زیادی دارند به طوری که نقاشیهایی از قرن اول پس از میلاد با این شیوه نقاشی هنوز وجود دارد.
مدادرنگی نوعی مداد است که مغزی ِ آن اثر رنگی بر جای میگذارد.
مغزی مداد، بخش استوانهای شکل و باریک آن است که از رنگدانه (ماده رنگی) فشرده، نوعی موم و کائولین (یک نوع خاک رس) ترکیب شدهاست. مغزی مدادرنگی برخلاف مداد گرافیت درجهبندی زیادی از نظر سختی ندارد و نسبتا نرم است
کاغذهای مناسب برای مداد رنگی متنوعند. به جز کاغذهای صیقلی (کاغذ گلاسه) و کاغذهای خیلی زبر میتوان از هر کاغذی استفاده کرد، از کاغذهای بسیار مرغوب گرفته تا کاغذهای بستهبندی. کاغذهای مرغوب ضخیم هستند و بافت کاملا فشرده دارند. حتی کاغذهای رنگی، به ویژه کمرنگ نیز برای نقاشی با مدادرنگی بسیار مناسبند. بسته به درشتی بافت کاغذ و پرزهای آن، اثر هنری حالت متفاوتی به خود میگیرد.
رنگ روغن یکی از مواد بهکار رفته در نقاشی و همچنین نام دستهای از تکنیکهای نقاشی است که از این ماده استفاده میکنند.
روغن به کار رفته در رنگ روغن با روشهای مختلف تولید میشود که رایجترین آنها، جوشاندن بذر گیاه کتان و گرفتن روغن آن است. سپس این روغن را با مواد رنگی مخلوط میکنند. رنگدانهها نیز معمولاً با پایه سرب و کادمیوم یا سنتتیک و پلیمری هستند.
برای پاک کردن رنگ روغن از تینر استفاده میشود
ویلیام اچ . جانسون William H. Johnson نقاش آمریکایی در سال 1901 میلادی در خانواده ای سیاهپوست از طبقه کارگر در فلورانس ،جنوب کارولینا ، آمریکا بدنیا آمد . او در سن هفده سالگی به نیویورک رفت و با عمویش زندگی کرد .
جانسون در سن بیست سالگی وارد آکادمی بین المللی طراحی شد و در آن جا به تحصیل هنرهای سنتی پرداخت . ویلیام در سال 1926 به پاریس رفت و علاوه بر کار نقاشی شروع به تحصیل در زمینه هنرهای مدرن کرد . چندی بعد به جنوب فرانسه رفت و شیوه خاص خودش را ابداع نمود . این شیوه نوعی سبک رآلیست - امپرسیونیست بود و قویاً تحت تأثیر ون گوگ Van Gogh و پل سزان Paul Cezanne قرار داشت . یکی از قدرتمندترین تأثیرات در کارهای ویلیام جانسون در آن زمان الهام گرفتن از آثار سوتین Soutine بود که برای نشان دادن احساسات و حالت ها از فرمهای کج و کوله و غیرعادی استفاده میکرد . جانسون در سال 1930 با یک طراح دانمارکی پارچه و منسوجات ازدواج کرد و به کرتمیند Kerteminde در دانمارک که دهکده ماهیگیری کوچکی بود نقل مکان کرد و در آن جا به نحو مؤثری به کار نقاشی پرداخت .
بعد از چندی ویلیام و همسرش به به نروژ و شمال آفریقا سفر کردند و به مطالعه هنرها و مهارت های سنتی در فرهنگ دو کشور پرداختند . این سفر به صورتی بسیار قوی در آثار بعدی جانسون تأثیر گذاشت . ویلیام در کارهای بومی نوعی بی ریایی و تهوری پر معنا یافت که مبنایی تازه برای آثار تکامل یافته تر وی شد .
در سال 1933 به دلیل تهدید احتمالی جنگ در اروپا ویلیام جانسون به نیویورک بازگشت و در آنجا با تأثیر قویتری روبرو شد : پر تنش بودن زندگی و هیجان آن در هارلم Harlem . در اواخر سالهای 1940 - 1930 او با یکپارچه کردن علائقش به مدرنیسم ، هنرهای بدوی و زندگی آفریقایی - آمریکایی دست به خلق شیوه ای کاملتر زد . بهترین آثار وی بطور مشخص شکلهای مسطح را با نشان دادن صحنه هایی از زندگی روزمره و شخصیت پردازی قوی در فضایی محدود و کلیدی قرار میدهد . به عنوان مثال در اثر مشهور جانسون به نام کافه Cafe که یک زوج آراسته هارلمی Harlem را به تصویر کشیده است ، علاقه وی را به موضوع مدرن و محبوب آن زمان یعنی زندگی کافه ای نشان میدهد . تابلوی رفتن به کلیسا Going To Church که اثری ماهرانه ، رنگارنگ و برجسته است محیط زندگی روستایی مربوط به دوران کودکی جانسون را نشان میدهد .
عکس ویلیام اچ جانسون
زادهٔ |
۳۰ مارس ۱۸۵۳ |
درگذشت |
۲۹ ژوئیه ۱۸۹۰ (۳۷ سالگی) |
ملّیت |
هلندی |
حوزهٔ فعالیت |
نقاشی، طراحی، چاپ[۱] |
جنبش |
پسادریافتگری |
آثار برجسته |
سیبزمینیخورها، شب پر ستاره، گلهای آفتابگردان، تراس کافه در شب |
امضا |
برای افراد دیگر با نام ون گوگ، ون گوگ (ابهامزدایی) را ببینید.
وَنسان وَن گوگ یا فینسِنت ویلم فان خوخ (به هلندی: Vincent Willem van Gogh) (۳۰ مارس ۱۸۵۳ - ۲۹ ژوئیه ۱۸۹۰) یک نقاش نامدار هلندی بود. هرچند او در زمان حیاتش در گمنامی به سر میبرد و در تمام طول عمر خود تنها یک تابلو یعنی تاکستان سرخ را فروخت،[۲] اما اکنون به عنوان یکی از تاثیرگذارترین نقاشان پسادریافتگر شناخته میشود.
ون گوگ جوانی خود را به عنوان دلال آثار هنری و معلم گذراند. مدتی نیز در انگلستان و همچنین در میان کارگران معادن زغال سنگ شهر بوریناژ در بلژیک به عنوان مبلغ مسیحی فعالیت کرد. وی فعالیتهای جدی خود را به عنوان طراح و نقاش از سال ۱۸۸۰ و در سن ۲۷ سالگی شروع کرد، و از آنجاکه در سن ۳۷ سالگی درگذشت، در واقع تمام آثارش را در ۱۰ سال پایانی عمر خویش آفرید که شامل بیش از ۹۰۰ نقاشی، بیش از ۱۱۰۰ طراحی و ۱۰ چاپ[۱] میباشد.
ون گوگ شیفته نقاشی از مردم طبقهٔ کارگر مانند تابلوی سیبزمینیخورها، کافههای شبانه مانند تراس کافه در شب، مناظر طبیعی فرانسه، گلهای آفتابگردان، شب پر ستاره و خودنگاره بود. وی در اواخر عمر به شدت از بیماری روانی و فشار روحی رنج میبرد و به اعتقاد اکثریت همین موضوع به خودکشی او منجر شد.
زندگینامه
کودکی و جوانی (۱۸۵۳ - ۱۸۸۰)
ونسان ون گوگ در سال ۱۸۵۳ در زوندِرت[۳] در استان برابانت شمالی هلند، نزدیک مرز بلژیک به دنیا آمد. او پسر آنا کورنلیا کاربنتوس و تئودوروس ون گوگ بود. پدر و پدر بزرگش کشیش بودند و سهتا از عموهایش دلال آثار نقاشی. اسم پدربزرگ و عموی او نیز ونسان بود که به او «عمو کنت» میگفت. همچنین ونسان نام برادر بزرگتر وی و فرزند اول خانواده بود که چندی پس از تولد و یک سال قبل از تولد ونسان درگذشته بود.
برادر محبوب و حامیاش تئودوروس ون گوگ، ملقب به تئو، چهار سال بعد از ونسان در ۱ مه ۱۸۵۷ بهدنیا آمد. سپس خانواده ون گوگ دارای چهار فرزند دیگر شد، یک پسر به نام کور و سه دختر به نامهای آنا، الیزابت و ویل. ونسان اغلب کودک ساکت و آرامی بود.
در سال ۱۸۶۰ وارد دبستان روستای زاندرت شد. جایی که یک کشیش کاتولیک به ۲۳۰۰ دانشآموز درس میداد.
از سال ۱۸۶۱ همراه خواهرش ویل در خانه تحت تعلیم یک معلم خصوصی بود تا اینکه در سال ۱۸۶۴ به یک مدرسه شبانهروزی به نام سنت پرولی[۴] در زونبرگ[۵] رفت. دوری از خانواده او را افسرده میکرد و این مساله را در بزرگسالی نیز عنوان کرد. در سال ۱۸۶۶ به یک دبیرستان به نام ویلن کلس[۶] در تلبوری[۷] رفت و در آنجا تحت نظر کنستانتین هایزمن، که در پاریس به موفقیتهایی رسیده بود، اصول اولیه طراحی را آموخت.
در سال ۱۸۶۸ ونسان ناگهان به خانه بازگشت؛ بعدها تعریف وی از دوران نوجوانیاش این بود: «دوران نوجوانی من، تاریک، سرد و بیحاصل بود...»
ونسان در سال ۱۸۶۹ نزد عمویش ونسان در یک بنگاه خرید و فروش آثار هنری مشغول به کار شد و پس از مدتی از طرف عمویش به لندن فرستاده شد. این دوران خوبی برای ونسان بود و در بیست سالگی از پدرش بیشتر پول در میآورد.
در همین دوران او عاشق دختر صاحبخانهاش اگنی لویر[۸] شد ولی از وی جواب رد شنید. ونسان بهتدریج منزوی شد و به مذهب روی آورد. پدر و عمویش او را به پاریس فرستادند. در آنجا بود که ونسان از اینکه با هنر مانند یک کالای مصرفی برخورد میکرد پشیمان شد و این روحیه را به مشتریان نیز منتقل میکرد تا اینکه در ۱۸۷۶ از کار اخراج شد.
اعتقاد مذهبی او به تدریج شدیدتر شد تا آنجا که به انگلستان بازگشت و در یک مدرسه به صورت داوطلبانه و بدون دستمزد به تدریس مشغول شد. او تصور میکرد در مسیر درست زندگی قرار گرفتهاست. این مدرسه در بندر رمسگیت[۹] قرار داشت و این فرصتی بود تا ونسان چند طرحی از مناظر آنجا بکشد.
مدتی بعد جای مدرسه عوض شد و ونسان هم به خانه بازگشت و شش ماه را در یک کتابفروشی به کار مشغول بود، ولی این کار وی را راضی نمیکرد و وی بیشتر وقت خود را در اتاق پشت مغازه به طراحی و ترجمه انجیل به زبانهای انگلیسی، فرانسوی و آلمانی میگذراند.
در این دوران به گواهی هم اتاقیاش گورلیتز[۱۰] که معلمی جوان بود به شدت صرفهجو بود و از مصرف گوشت پرهیز میکرد.
در سال ۱۸۷۷ وی تصمیم داشت روحانی شود و تحصیلات الهیات را در دانشگاه ادامه دهد. بنابراین خانوادهاش او را به آمستردام و نزد دیگر عمویش جان[۱۱] که یک فرمانده نیروی دریایی بود فرستادند. ولی وی موفق به تحصیل در الهیات نشد و آنجا را ترک کرد.
ون گوگ جوانی خود را به عنوان دلال آثار هنری، معلم و واعظ مذهبی گذراند. او در این دوران باورهای دینی عمیقی داشت و مدتی در انگلستان و نیز در میان کارگران معادن زغال سنگ شهر بوریناژ واقع در بلژیک به عنوان مبلغ دین مسیحی فعالیت کرد.
زندگی هنری (۱۸۸۰ - ۱۸۹۰)
ونسان ون گوگ فعالیت هنری خود را به عنوان طراح و نقاش از سال ۱۸۸۰ و در سن ۲۷ سالگی شروع کرد. وی پس از مواجهه با آثار ژان فرانسوا میله عمیقاً تحت تاثیر نقاشیهای او و پیام اجتماعی آنها قرار گرفت و در همین زمان بود که طراحی را بهصورت جدی و حرفهای شروع کرد. او از آنجاکه در سن ۳۷ سالگی درگذشت، در واقع تمام آثارش را در ۱۰ سال آخر عمر خویش آفرید که شامل بیش از ۹۰۰ نقاشی، بیش از ۱۱۰۰ طراحی و ۱۰ چاپ[۱] میباشد. برخی از مشهورترین آنها در ۲ سال پایانی عمرش کشیده شدهاند.
ون گوگ در ابتدا تحت تاثیر نقاشیهای هلندی از رنگهای تیره و محزون استفاده میکرد تا اینکه برادر جوانترش تئو که به خرید و فروش تابلوهای نقاشی اشتغال داشت بعدها باعث آشنایی او با نقاشان دریافتگر شد.[۱۲] آشنایی وی با جنبشهای دریافتگری و نودریافتگری در پاریس پیشرفت هنری او را سرعت بخشید.
ون گوگ شیفته نقاشی از کافههای شبانه، مردم طبقهٔ کارگر، مناظر طبیعی فرانسه و گلهای آفتابگردان بود. مجموعهٔ گلهای آفتابگردان او که تعدادی از آنها از معروفترین نقاشیهایش نیز محسوب میشوند شامل ۱۱ اثر میباشد. خودنگارهها و شبهای پرستارهٔ وی از دیگر نقاشیهای برجستهٔ او محسوب میشوند.
مرگ (۱۸۹۰)
ون گوگ در آخرین سال زندگی خود یعنی ۱۸۹۰ به دکتر گاشه روانشناسی که پیسارو به او معرفی کرده بود، مراجعه کرد. اولین برداشت ون گوگ از گاشه که چهرهاش را نیز کشیدهاست،[۱۳] این بود که دکتر از خود او بیمارتر است.
روز به روز فرورفتگی و افسردگی ون گوگ عمیقتر میشد با این حال او تنها در ۲ ماه پایانی عمرش ۹۰ نقاشی برجای گذاشت. در ۲۹ ژوئیه ۱۸۹۰ در سن ۳۷ سالگی در میان کشتزارها گلولهای در سینه خود خالی کرد. روز بعد در مهمانسرای رَوو درگذشت. ونسان آخرین احساسش را به برادر خود، که قبل از مرگش بر بالین وی آمده بود، اینگونه بیان کرد: «غم برای همیشه باقی خواهد ماند». شش ماه بعد تئو نیز درگذشت.
وی تنها یک دهه آخر عمر خود را به صورت حرفهای مشغول نقاشی بود و اکثر تابلوهایی که باعث شهرت او شدهاند در طول سه سال آخر عمرش یعنی سالهایی که مدام گرفتار حملههای عصبی و افسردگی بود، کشیده شدهاند. امروز بسیاری از مردم بعضی از این تابلوها را میشناسند؛ شب پر ستاره، گلهای آفتابگردان، تراس کافه در شب، درختان سرو و بعضی از نگارهها و خودنگارههایش به صورت تصاویر چاپی، شهرت جهانی دارند و در بسیاری از اتاقهای سادهٔ مردم عادی نیز دیده میشوند و این همان چیزی است که ون گوگ میخواست. او دوست داشت تابلوهایش تاثیر مستقیم و قوی اوکییوئههای ژاپنی را داشته باشند که بسیار تحسینشان میکرد. آرزو داشت هنر صاف و سادهای بیافریند که نه تنها هنرشناسان متمول را خوش بیاید، بلکه مایهٔ شعف و تسلای خاطر همه انسانها باشد.[۱۴] گفته میشود که «گندمزار با کلاغها» آخرین اثر ون گوگ است لیکن پیرامون این مطلب ، میان پژوهشگران هنر اختلاف نظر وجود دارد.
چهره تئو ون گوگ، ۱۸۸۷. پیش از این تصور میشد این یک خودنگاره از ونسان باشد ولی تحقیقاتی در سال ۲۰۱۱ نشان دادهاست که این چهره تئو است.[۱۶]
نوشتار اصلی: تئودوروس ون گوگ
برادر محبوب و حامیاش تئودوروس ون گوگ ملقب به تئو چهار سال بعد از ونسان در ۱ مه ۱۸۵۷ بهدنیا آمد. وی به فروش تابلوهای نقاشی اشتغال داشت و باعث آشنایی ونسان با نقاشان امپرسیونیست شد. تئو حتی زمانی که خود دستش تنگ بود مخارج ونسان را میپرداخت و در ازای آن ونسان تابلوهایش را برای او میفرستاد. او مخارج سفر ونسان به ارل در جنوب فرانسه و اقامتش در آن شهر را از درآمد خود پرداخت. ونسان امیدوار بود بتواند چند سال در آنجا با خیال آسوده کار کند تا سرانجام روزی با فروش تابلوهایش زحمات برادرش را جبران کند، البته این آرزوی ونسان هیچگاه برآورده نشد.
تئودوروس همیشه با ونسان رابطهٔ بسیار صمیمیای داشت و نامههای بسیاری به یکدیگر مینوشتند. تئو در واقع تنها فردی بود که در زمان حیات ونسان او و نقاشیهایش را عمیقاً درک میکرد. او همچنین تنها کسی بود که هنگام مرگ ونسان در کنارش بود و هر کاری که از دستش برمیآمد برای نجات زندگی او انجام داد. تئو شش ماه پس از مرگ ونسان، در سن ۳۳ سالگی درگذشت.
نامههای ونسان به تئو
ونسان در انزوای خود خواستهاش در آرل همه اندیشهها و امیدهایش را در نامههایی به تئو، که به صورت خاطرهنگاریهای روزانه درآمده بود مینوشت. در این نامهها رسالتی که نقاش در خود احساس میکرده، تلاشها و کامیابیها، تنهایی غمبار و آرزوی داشتن همصحبتی همدل به خوبی آشکار است.
در یکی از نامههایش به تئو مینویسد: «ایده تازهای در سرم بود و این پیشطرحی از آن است. این بار موضوع تابلو همان اتاق خواب خودم است، اتاقی که در آن فقط رنگ است که اهمیت دارد؛ و ضمن آن که با سادگی و یکدستی خود شکوهی به اشیا دادهاست، نشان میدهد که این اتاق چیزی جز محل خواب و استراحت نیست. خلاصه بگویم، نگاه کردن به این تابلو باید موجب استراحت فکر و بیش از آن آسودگی خیال شود.»
زادهٔ |
۳۱ دسامبر ۱۸۶۹ |
درگذشت |
۳ نوامبر ۱۹۵۴ |
ملّیت |
فرانسوی |
امضا |
هانری ماتیس (به فرانسوی: Henri Matisse) (زاده ۳۱ دسامبر ۱۸۶۹ - مرگ ۳ نوامبر ۱۹۵۴) نقاشی فرانسوی که بر نقاشی اوایل قرن بیستم تاثیر بسیاری گذاشت. به سبب نواوری هایش و اثر گذاری اش بر معاصران، یکی از مهمترین هنرمندان سده بیستم به شمار می اید.اهمیت تاریخی کشفهای او در عرصه رنگ ناب را میتوان در حد دستاورد کوبیسم در ازادسازی فرم از قید بازنمایی عینی دانست.ماتیس در رشته حقوق تحصیل کرد و ابتدا در همین رشته مشغول به کار شد، ولی در بیست و دو سالگی به دنیای هنر گام نهاد.او در مسیر نقاشی دست به تجربه مجسمه سازی زد و از هنرمندان برجسته گروه دَدگر (فوویست) به شمار می رفت.
زندگی
وی در لوکاتو-کامبرزی، در شمال فرانسه متولد شد. هانری بزرگترین پسر خانواده و پدرش تاجر رنگ بود. در رشتهٔ حقوق تحصیل کرد؛ در ۱۹۸۰ در پاریس در آکادمی ژولین زیر نظر گوستاو مورو به فراگیری هنر پرداخت. در ۱۸۹۷ با پیسارو در دورن آشنا شد. کارهای خود را در نمایشگاههای مختلفی از جمله از ۱۹۰۱ در سالن مستقلها و از ۱۹۰۳ در سالن پاییز به نمایش در آورد؛ در ۱۹۰۴ نخستین نمایشگاه خود را در ولار برگزار کرد. تابستان هارا با نقاشی کردن در جنوب فرانسه میگذراند. در سالهای ۱۹۰۵ و ۱۹۰۶ همراه نقاشان دیگری با عنوان فووها آثار خود را در سالن پاییز به نمایش گذاشت. به ایتالیا، آلمان، اسپانیا، مراکش و مسکو سفر کرد. نخستین جایزه خود را در نمایشگاه بینالمللی کارنگی در پیتزبورگ در ۱۹۲۷، و سپس در بی ینال ونیز در۱۹۵۰ دریافت کرد . وی در ونس، در جنوب فرانسه با زندگی وداع کرد. متن صفحه.[۱]
فوویسم
در سال 1905 گروهی از نقاشان جوان، نمایشگاهی را در پاریس برپا کردند که به les Fauves یعنی((جانوران وحشی)) یا((وحشیان)) شهرت یافت.این نام از آن جهت بر آنها نهاده شد که علناً شکلهای طبیعی را نادیده گرفتند و به رنگهای تند و خشن رو کردند.ولی در واقعیت امر توحشی در کار نبود. مشهورترین نقاش در این گروه هانری ماتیس نام داشت.[۲]
موضوعات و اثار
نخستین نمایشگاه اثارش در سال پاییز ۱۹۰۵ بود که به او و دوستانش عنوان تحقیر امیز فووها داده شد. هنرکده ای به راه انداخت و در ان به تدریس اصول هنری خود پرداخت. در یادداشتهای یک نقاش، اصولی را پیش نهاد که تحولی بعدی نقاشی سده بیستم بر ان استوار شد. در مونیخ نمایشگاه هنر اسلامی را دید(۱۹۱۰)، و به منظور مطالعه بیشتر هنر به مراکش رفت و در شهر نیش اقامت گزید.
طرح هایی برای نمایش رقص "اواز بلبل" (کار استراوینسکی – دیاگیلف) ساخت ۱۹۱۹.مجموعه اثارش را در موزه هنر مدرن نیویورک به نمایش گذاشت(۱۹۱۳). در امریکا، سفارشی برای یک نقاشی دیواری با عنوان رقص گرفت.در همین سالها، اشعار مالارمه، و پولیسیز جویس را به تصویر کشید.اسلوب کاغد چسبانده را برای نخستین بار ازمود۱۹۳۷.نمازخانه شهر وانس فرانسه را تزیین کرد۱۹۴۹-۱۹۵۱. در بی ینال ونیز جایزه اول را ربود (۱۹۵۰). ماتیس در عرصه مجسمه سازی اثاری ارزشمند از خود به جای گذاشت.نقش برجستههای چهارگانه او با عنوان پشت (۱۹۰۹-۱۹۳۰ )، حاکی از پژوهشهای عمیقی است که در مسائل فرم و ساختمان سه بعدی انجام داد.[۳]
در ۱۸۹۲ به مدت چند ماه عضو فرهنگستان بوگرو بود و از سال ۱۸۹۲ تا ۱۸۹۷ نزد کوستاو مورو تعلیم گرفت و سخت تحت تاثیر امپرسیونیسم قرار گرفت و تابلوی" میز شام" به تاریخ ۱۸۹۷ بیانگر نزدیکی کارش به سبک بوناردو و وولار است. در سال ۱۹۰۱ همراه درن با ولامینگ اشنا شد. قبلاً او با درن دوست بود حدود سال ۱۸۹۲ به روش تفکیک روی اورد اما در ۱۹۰۳ – ۱۹۰۱ به سزان گرایش یافت و رنگ مایه ای تیره در برابر کیفیت مصنوعی رنگ درخشان سیناک را پذیرفت. تاثیر سیناک در سال ۱۹۰۴ بار دیگر تجدید شد و ان هنگامی بود که ماتیدوباره الهام س با او در جنوب فرانسه اقامت داشت و این تماس دوباره الهام بخس او در تابلوی "تجمل، ارامش و شهوت" شد.
این تابلو نهضت دَدگری را اغاز کرد .این جریان در سال ۱۹۰۵ روی داد اما، در میان مخالفت عمومی، ماتیس حامیانی در خانواده اشتاین به دست اورد و به خرید نقاشی هایش و تشویق امریکاییهای دیگر به خریداری انها می پرداختند و بعداً روزهایی چون شوکین و موروسوف حامیان اصلی او شدند. ماتیس جمع اوری تندیسهای افرقایی را اغاز کرد(درن و ولامینگ هم به این تندیسها علاقهمند بودند) و این کارهای دستی بومی را از سفر به الجزایر در سال ۱۹۰۶ با خود به فرانسه برد هرچند تاثیرشان بر او کمتر از کوبیسم بود. در سال ۱۹۰۶ او "شادی زندگی" (فیلادولفیا، بنیاد بارنز) را به نمایش گذاشت که نشان دهنده یک تغییر بنیادی در جهتی جدا از تفکیک گری سیناک و در جهت سبک سزان با رنگ امیزی دَدگرا بود.[۴]
ماتیس در نخستین سال هلی فعالیتش پرده هایی از طبیعت بیجان و گوشههای داخلی خانه در برتانی را نقاشی کرد. در این پردهها، نشانی از ستایش شاردن مشهود است. در اواخر دهه ۱۸۹۰، تحت تاثیر امپرسیونیسم و نئو امپرسیونیسم به رنگهای تند و درخشان روی اورد. بعداً با دیدن اثار سزان به او جلب شد. پس از ان توجه خود را بر مسئله استحکام ساختار نقاشی متمرکز کرد.پرده هایی چون اکادمی ابفام گذر از رنگپردازی درخشان به حجم نمایی ساده را نشان می دهد. این مرحله تجربی انگاه به پایان رسید که او به شیوه رنگ گزینی نئوامپرسیونیستها بازگشت. در این هنگام، اساس فوویسم در نقاشی اش شکل گرفت. به زودی، رهبری ماتیس نزد دوستانش مقبول افتاد. در اثاری چون زیبا، ارام، دل انگیز(۱۹۰۵) ویژگی هنر او نمایان شد.
ماتیس با بررسی نقادانه میراث نواوران نسل پیشین به چنین نتایجی دست یافت:کاربست رنگ ناب، همچون معادلی برای نور، تجسم فضا با بهره گیری از جلوههای مختلف رنگها، وضوح و سادگی خطهای شکل ساز، سازماندهی تصویر به مدد نیروهای ذاتی خطو رنگ. موضوع از طریق این هماهنگی صوری در پردهنقاشی، بیان هنری م یابد، واین نوع هماهنگی قابل مقایسه با ترکیب اصوات در موسیقی است.بدین سان، پایههای زیباییشناسی ماتیس ساخته شدند. او در سراسر زندگی هنری اش، خود را وقف تکمیل اصول این زیباییشناسی کرد. در دهه ۱۹۱۰و رنگهای ماتیس تا حدی خاموش شدند و نیز شکلهای هندسی در کارش رخ نمودند، با این حال او چندان تحت تاثیر کوبیسم قرار نگرفت در عوض او با کشف ارزشهای تصویری و تزیینی هنر خاور زمین، در جهت هدف خود به پیش رفت. سلسله پردههای زنان حرمسرا، مرحله کمال او در مقام یک استاد رنگ شناس را نشان میدهد. در دهه ۱۹۳۰ عنصر خط در کارش مهم تر شد. این تغییر را مثلاً در دیوار نگارههای رقص به روشنی می توان دید. در این نقاشیها و در طرح هایی که با بریدههای کاغذ رنگی ساخت، ساده سازی شکلها و صرفه جویی در گزینش رنگ به نهایت رسید.
ماتیس از معدود هنرمندانی بود که جنبههای عقلانی و عاطفی را در هنر خود به هم امیخت. او به هنری بیانگر و هدفمند اعتقاد داشت. از این لحاظ، او را میتوان با اکسپرسیونیستهای المانی مقایسه کرد( اگر چه حال و هوا و اسلوب کار او با اثار اکسپرسیونیستها یکسره متفاوت است). در هنر ماتیس، صور بدوی بدون خشونت تشویش انگیز رخ می نمایند. نحوه به کارگیری رنگ و خط در نقاشیهای او چنان است که هیچ گاه عمق معنای هنری و تصویری شان کاسته نمیشود. به اعتقاد او "فقط ان کسی که بتواند عواطف خود را به طرزی اصولی نظم دهد، هنرمند است". ماتیس به هنری متعادل، ناب، اهنگین، ارامش بخش، و عاری از موضوعهای گزنده و دلگیر می اندیشید.
اثار ماتیس در بیشتر موزههای هنر مدرن در جهان یافت میشود. دو مجموعه بزرگ در مسکو از جمله اثاری است که می توان نام برد که شامل دیوارنگاره «رقص» نیز میشود.امروزه موزه ماتیس در زادگاهش وجود دارد.او ارزو داشت که هنرش همچون یک صندلی راحت باشد که خستگی را از تن ادمی بزداید و به او اندکی لذت، خوشی، و شادی بخشد. در واقع، شاید همین هدف باعث شد که او از هرگونه تعمیق تاریخی با روانشناختی در انسان معاصر امتناع کند.
تابلو میز غذا خوری
هنری ماتیس، درباره ی رنگ بندیهای قالبهای شرقی و مناظر شمال آفریقا به مطالعه پرداخته بود و سبکی را پروراند که تاثیر سترگی بر طراحی مدرن نهاد. تابلو میز غذاخوری یکی از تابلوهای او مربوط به سال 1908 هست. مشاهده می کنیم که ماتیس شیوه کار پیر بوناررا ادامه داده است، ولی با وجود آنکه بونار همچنان می خواست تاثیرات نور و تابندگی را حفظ کند، ماتیس در تبدیل صحنه پیش روی خود به یک طرح تزئینی،گامهای بس بلندتری برداشت. تاثیر متقابل کاغذ دیواری و بافت رومیزی با اشیای روی میز، نقش مایه اصلی این تصویر را تشکیل می دهد. حتی شکل زن و منظره ای که از میان پنجره دیده می شود به صورت بخشی از این طرح در آمدهاند و نمای زن و درختها برای آنکه با گلهای کاغذ دیواری جور درآیند، فوق العاده ساده و حتی تحریف شدهاند. نقاش در واقعه نام این اثر را هماهنگی ر رنگ سرخ نهاده است که عناوین تابلوی های جیمز مکنیل ویسلررا به یادمان می آورد.
عکی هانری ماتیس
زادهٔ |
۲۲ می ۱۸۴۴ |
درگذشت |
۱۴ ژوئن ۱۹۲۶ (۸۲ سال) |
ملّیت |
آمریکایی |
حوزه فعالیت |
نقاش |
سبک |
امپرسیونیسم |
مری استیونسن کست (به انگلیسی: Mary Cassatt) (زاده: ۲۲ می ۱۸۴۴ - مرگ: ۱۴ ژوئن ۱۹۲۶) نقاش آمریکایی قرن نوزدهم میلادی بود. سبک نقاشی وی امپرسیونیسم بود. در ۲۲ میسال ۲۰۰۹ موتور جستجوی گوگل به مناسبت تولد وی، لوگوی خود را به دو نقاشی از وی تغییر داد.[۱]
او بیشتر دوران بزرگسالی اش را در فرانسه گذراند جایی که برای اولین بار با ادگار دگا ملاقات کرد و با وی پیوند دوستی بست و همچنین جایی که بعدها آثارش را در میان امپرسیونیستها به نمایش گذاشت. موضوع اکثر نقاشیهای کست تصاویری از زندگی اجتماعی و شخصی زنان بود و در آثارش تاکید به خصوصی بر رابطهٔ مادران و فرزندان داشت.
سالهای اولیه زندگی
کست در پنسیلوانیا متولد شد جایی که در حال حاضر بخشی از پیتسبورگ به حساب میآید. او در شرایط خانوادگی مطلوبی به دنیا آمد پدرش رابرت سیمسون کست یک دلال سهام موفق بود و مادرش کاترین کلسو جانستون از خانوادهٔ بانکدار موفق بود مری عضوی از خانواده ایی هفت فرزنده بود، که دوتن از فرزندان در دوران نوزادی جان سپردند. خانوادهٔ مری در ابتدا به سمت شرق لنکستر, پنسیلوانیا و سپس به سمت فیلادلفیا مهاجرت کردند.
کست در محیطی پرورش یافت که در آنجا سفر کردن برای تحصیل امری عادی تلقی میشد. او پنج سال از زندگی خود را در اروپا سپری کرد و پایتخت بسیاری از کشورهای اروپایی مانند لندن، پاریس و برلین را ملاقات کرد. در همین سالهای زندگی در خارج کشور، او زبانهای آلمانی و فرانسوی را فراگرفت و اولین درسهای طراحی و موسیقی را آموزش دید.
اولین برخورد کست در فرانسه با هنرمندانی همچون انگر، دلاکروا و کامیل کورو در نمایشگاه جهانی پاریس در سال ۱۸۵۵اتفاق افتاد همچنین او آثارش را، در نمایشگاهی به معرض دید گذاشت که دگا و کامیل پیسارو همکلاسی و مربیان آیندهٔ وی نیز در آنجا حضور داشتند. با وجود مخالفت خانواده با تصمیم کست برای انتخاب هنر به عنوان حرفه کست در سن ۱۵ سالگی شروع به تحصیل نقاشی در آکادمی هنرهای زیبای پنسیلوانیا کرد. بخشی از نگرانی خانواده به خاطر تقابل عقاید فمینیستی در برابر رفتار برخی از شاگردان مرد بود. با وجود اینکه ۲۰ درصد از شاگردان زن بودند و بیشتر آنان هنر را به عنوان یک مهارت اجتماعی و با ارزش میستودند با این حال تعداد کمی از این بیست درصد همچون کست مصمم بودند که هنر را به عنوان شغل آینده خود انتخاب کنند. مری کست تحصیلاتش را از سال ۱۸۶۱ تا ۱۸۶۵ همزمان با جنگهای تمدنی در امریکا ادامه داد.
با وجود رفتار ناصبورانه و سرعت آهستهٔ آموزش و رفتار رئیس وارانهٔ همکلاسیهای مرد و معلمها ، او شروع به آموزش خود با مطالعهٔ آثار اساتید تاریخ هنر کرد. او بعدها گفت:«در دانشگاه هیچ آموزشی نبود. دانشجویان زن نمیتوانستند از مدل زنده استفاده کنند و آموزش غالباً طراحی از طرحها بود». کست تصمیم گرفت که تحصیلات خود را به پایان برساند (تا آن زمان هیچ مدرکی به وی داداه نشده بود). بعد از پیروز شدن بر مخالفتهای پدرش در سال ۱۸۶۶ به پاریس مهاجرت کرد. مادرش و یک دوست خانوادگی وی را در این سفر همراهی کردند.
از آنجایی که زنان هنوز نمیتوانستند در École des Beaux-Arts, شرکت کنند، او درخواست آموزش خصوصی توسط اساتید مدرسه را کرد و درخواستش پذیرفته شد تا با ژان لئون ژروم استادی شناخته شده که به خاطر برای تکنیکهای هایپررئالیستی و و موضوعات عجیب و غریب شهرت داشت آموزش ببیند. ژروم چند ماه بعد توماس ای کینز را هم به عنوان شاگردش پذیرفت.
کست آموزش خود را با کپی کردن روزانه در لوور کامل کرد (او مجوز مورد نیاز که برای کنترل کپیها ضروروی بود را بدست آورد، معمولاً زنان با دست مزد پایین کسانی بودند که برای فروختن نقاشیهای کپی روزانه موزهها را پر میکردند) موزه همچنین مکانی برای ملاقاتهای اجتماعی با زنان دانش آموز امریکایی و فرانسوی بود کسانی مه به کست علاقهمند بودند و اجازهٔ ورود به کافهها را نداشتند. با این کار کست دوست هنرمندش الیزابت جین گارنر را ملاقات کرد و با نقاش مشهور آکادمیک ویلیام آدولف بوگورکو آشنا شد و ازدواج کرد. در اواخر سال ۱۸۶۶ کست به کلاس نقاشی پیوست که توسط چارلز جاشواچاپلین یک هنرمند برجسته درس داده میشد. در سال ۱۸۶۸ تحت آموزش کارتر توماس کسی که موضوعات رمانتیک و شهری را کار میکرد قرار گرفت. دانش آموزان طی سفرهاشون به حومه شهر، شروع به طراحی از زندگی به خصوص زندگی روستایی و فعالیتهای روزمره شون کردند. در ۱۸۶۸ یکی از کارهای او برای اولین بار با انتخاب هیت ژوری برای سالن پاریس برگزیده شد. این کار به سبک رمانتیک کورو است و یکی از دو کار نقاشی وی است که از دهههای اول شغلی او باقیمانده و امروزه میتواند مورد استناد باشد.
صحنهٔ هنر فرانسه در حال تغییر بود، همانگونه که هنرمندان رادیکالی همچون مونه و کوربه سعی داشتند که قواعد سنتی دانشکدههای هنری را بشکنند،امپرسیونیستها هم در حال شکل گیری بودند. دوست کست به نام الیزا هلمن برای او نوشت که «هنرمندان در حال ترک سبکهای آکادمیک هستند و راههای تازه ایی را جستجو میکنند بنابر ابن همه چیز در هرج و مرج و بی نظمیست.» با این حال کست همچنان به ادامهٔ راه و روش سنتی ادامه داد و با وجود کسالت فزاینده ایی که برایش به همراه داشت به مدت بیش ده سال به کار کردن برای سالن ادامه داد.
در اواخر سال ۱۸۷۰ همزمان با شروع جنگ فرانکو-پورسن (جنگ فرانسه وآلمان) وی به امریکا برگشت و با خانوادهاش در آلتونا زندگی کرد. پدرش همچنان با حرفه ایی که او برای زندگیش انتخاب کرده بود مخالف بود و تنها مخارج نیازهای اساسی وی را تامین میکرد و مخارج هنری اش را پرداخت نمیکرد. وی دو اثر هنری خود را در گالری هنر نیویورک قرار داد و با وجود دریافت تحسینهای بسیار موفق به فروش هیچکدام از آنها نشد. او در محل اقامت تابستانیش به علت در دسترس نبودن آثار مناسب برای مطالعه نسیت به کار خود بی میل شد و زمانی که تصمیم گرفت درآمد و زندگی مستقلی داشته باشد به رها کردن هنر هم فکر کرد. همانطور که در سال ۱۸۶۱ در نامه ایی مینویسد:«من استدیو خود را ترک کردم، پرترهٔ پدرم را پاره کردم و شش هفتهاست که به هیچ یک از قلمهایم دست نزدهام واین کار را انجام نخواهم داد تا امیدی به بازگشت به اروپا در زندگیم ببینم. من بسیار هیجان زدهام که زمستان آینده غرب را ترک کنم ولی هنوز تصمیم نگرفتهام به کجا بروم.»
او به شیکاگو سفر کرد تا شانسش را در آنجا امتحان کند اما بعضی از کارهای اولیهاش را در یک حادثه آتش سوزی در سال ۱۸۷۱ از دست داد. مدتی بعد آثارش توجه آرک بیشاپ ازپیتسبورگ را جلب کرد، کسی که او را تشویق کرد تا با کپی کردن چند اثر از هنرمندی در پارمای ایتالیا و فروش آنها بخشی از هزینههای سفر و اقامتش به اروپا را تامین کند. او با هیجان نوشت «من برای گرفتن این کار بسیار هیجانزدهام، انگشتانم میلرزد و چشمانم پر از اشک هستند تا دوباره یک کار خوب ببیند.» در نهایت با کمک یکی از دوستانش امیلی سارتین هنرمندی از یک خانوادهٔ شناخته شدهٔ هنری یکبار دیگر عازم فرانسه شد.
امپرسیونیسم
با گذشت چند ماه از بازگشت ماری به اروپا در پاییز ۱۸۷۱ چشم اندازهای پیش روی او روشن تر گردید. نقاشی او تحت عنوان «دو زن گلها را در طول کارناوال پرتاب میکنند» در سال ۱۸۷۲ در سالن پذیرفته و خریداری شد. او بعدها توجه بیشتری به موضاعات جذاب پارما نشان داد و مورد حمایت گروه هنری آنجا قرار گرفت. در پارما همه جا در مورد او صحبت میکردند و همه مشتاق بودند که او را بشناسند. بعد از اتمام قرارداش با آرک بیشاپ در ۱۸۷۳کست به مادرید و سویل مسافرت کرد و در آنجا روی نقاشیهایی از موضوعات اسپانیایی مانند «رقصندهٔ اسپانیایی»کار کرد که این آثارهم اکنون در موزهٔ ملی هنرهای امریکا نگهداری میشود. وی در ۱۸۷۴ تصمیم گرفت فرانسه را ترک کند و همراه با خواهرش لیدیا زندگی کند. کست به انتقادهای خود از سیاستهای سالن و ایدههای سنتی حاکم بر آن ادامه داد. کست شاهد بود که اکثر کارهای انجام شده توسط هنرمندان زن با بی توجهی مواجه میشوند مگر اینکه دوست و یا حمایتگری دولتی داشته باشند و او نمیخواست به این روابط تن دهد تا کارش مورد حمایت قرار گیرد. بدبینیهای او به شرایط موجود هنگامی بیشتر شد که یکی از دو تابلویی را که در ۱۸۷۵ به هیت ژوری فرستاد رد شد. جرو بحثهای او با سارتین ادامه پیدا کرد سارتین فکر میکرد کست فردی خود محور و یک دندهاست و در نهایت این دو از یک دیگر جدا شدند. با وجود پریشانی، اندوه و انتقاد از خود کست تصمیم گرفت نقاشیهای با موضوعات مشخص(ژانری) را کنار گذاشته و روشهای مدرن تری را در کار خود پیش بگیرد تا توجه جوامع خارجی از جملهٔ امریکا را به خود جلب کند اما این تلاش او در اوایل کار بی نتیجه بود.
در ۱۸۷۷ تمام کارهای او از سوی سالن رد شد و این اولین بار طی هفت سال گذشته بود که او هیچ کاری در سالن نداشت. در این نقطهٔ تاریک در زندگی حرفه ایش توسط ادگار دگا از او دعوت شد تا کارهایش را در نمایشگاه امپرسیونیستها نمایش دهد، گروهی که نمایشگاههای خود را در ۱۸۷۴ راه اندازی کردند و با واکنشهای منفی بسیاری مواجه بودند. امپرسیونیستها که عنوان مستقلها هم شناخته میشدند هیچ بیانیهٔ رسمی ایی نداشتند و گوناگونی و تنوع زیادی در موضوع و تکنیک داشتند. آنها نقاشی در هوای آزاد و استفاده از رنگهای پرجنب و جوش را به صورت خالص و کمتر ترکیب شده ترجیح میدادند. این روش به چشم اجازه میداد که نتیجه را ترکیب کرده و در یک روش امرسیونیست نقاشی را ببیند.امرسیونیستها برای سالهای متمادی خشم منتقدان را بر انگیختند. هنری که دوست کست بود، معتقد بود که امپرسیونیستها افرادی غیر عادی هستند که مبتلا به نوعی بیماری ناشناختهٔ چشمی هستند. این گروه یک عضو زن هم داشت برت موریثت کسی که بعدها دوست و همکار کست شد. کست هنگامی که در۱۸۷۵ نقاشیهای دگا را در فروشگاه یک دلال هنری مشاهده کرد او را تحسین کرد زیرا نقاشیهای پاستیل دگا تاثیر عمیقی روی او گذاشت. او میگوید «وقتی برای اولین بار کارهای دگا را دیدم خودم را طوری به پنجره چسباندم که بینی ام صاف شد و تا جایی که میتوانستم هنرش را جذب کردم.»او بعدها هم در این باره گفت:«او زندگی مرا تغییر داد، من هنر را همانطوری که میخواستم ببینم، دیدم.» او با شوق و اشتیاق فراوان دعوت دگا را پذیرفت و شروع به آماده کردن نقاشیها برای نمایشگاه بعدی امپرسیونیستها کرد که برای سال ۱۸۷۸ برنامه ریزی شده بود، اما در آوریل ۱۸۷۹ برگزار شد. او با امپرسیونیستها احساس راحتی میکرد و با اشتیاق بسیار به روش آنها ملحق شد و اعلام کرد «ما در حال جنگیدن با نا امیدی هستیم و احتیاج داریم که تمام قدرت خود را به کار گیریم.» با وجود اینکه امپرسیونیستها اجازهٔ ورود به کافهها را نداشتند ملاقاتهای کست با آنان به طور خصوصی ادامه داشت. او حالا امید داشت تا با فروش آثارش به پاریسیهای با تجربه و با فکر که آوانگارد را ترجیح میدادند موفقیت مالی کسب کند. سبک او خود انگیختگی و بی سابقگی جدیدی را در سالهای پیش رو به همراه داشت.
مصاحبت با لیدیا برای کست ارزش زیادی داشت هیچکدام از آنها ازدواج نکرده بودند. ماری از ابتدا تصمیم گرفته بود که ازدواج نکند زیرا معتقد بود که ازدواج با شغلش ناسازگار است و مانع پیشرفت وی خواهد شد. لیدیا که موضوع بیشتر نقاشیهای او بود مدتی بود که از بیماری رنج میبرد و سرانجام مرگ او در سال ۱۸۷۸ باعث شد که کست برای مدتی کار خود را کنار بگذارد. او برای نمایشگاه بعدی امپرسیونیستها سه عدد از مهم ترین کارهای قدیمی خود را که در سال ۱۸۷۸ نقاشی شده بودند فرستاد، این کارها عبارنتد از خودنگارهاش، دختر کوچک در صندلی راحتی و پرترهٔ مادرش.
دگا تاثیر قابل توجهی روی کست داشت. او بسیار در استفاده از پاستل به او کمک کرد، طوری که کست بسیاری از آثار خود را با این تکنیک خلق کرد. دگا همچنین به او روش قلم زنی را آموخت، روشی که خود دگا در آن استاد شناخته شده ایی بود. هر دوی آنها برای مدتی کارهای رو در رو انجام میدادند و با این روش قدرت قابل توجهی را در طراحی، با تعلیم خودشان بدست آوردند.دگا کست را در مجموعه ایی از قلم زنیها به تصویر کشیده و سفرشان به لوور را هم ثبت کردهاست. کست احساسات قوی نسبت به دگا داشت اما یاد گرفت که توقع زیادی از طبیعت دمدمی مزاج و پیچده خوی دگا نداشته باشد.دگا با تجربه و شیک پوش و ۴۵ ساله مهمانی ویژه برای مهمانی شام کست محسوب میشد. نمایشگاه ۱۸۷۹ امپرسیونیستها با وجود غیبت رنوار، سیسلی، مانه و سزان هنرمندانی که تلاش میکردند تا دوباره اعتبار خود را در سالن به دست آورند، به لحاظ تاریخی موفق ترین نمایشگاهشان بود. با تلاشهای گوستاو کالیبت کسی که نمایشگاه را سازماندهی و برنامه ریزی کرده بود گروه توانست بسیاری از آثارش را با مبلغ قابل توجهی به فزوش برساند، با این حال منتقدان سخت گیرانه تر از هر موقعی به انتقادهای خود ادامه میدادند.
موندس در این باره نوشت:«آقای دگا و کست تنها هنرمندانی هستند که خود را متمایز از دیگران میکنند و نوعی جذابیت پرزرق و برق را در رنگ آمیزیهای بچگانشان، در تابلوها به نمایش میگذارند.» کست یازده کار خود از جمله «لیدیا در لژ گردنبند مروارید بر گردن انداختهاست»را به نمایش گذاشت. علیرغم این که منتقدها معتقد بودند که رنگهای او بسیار درخشان و پرترهاش به اندازه ایی دقیق است که تا حدی متملقانه به نظر میرسند اما کارهایش به اندازه کارهای مونه (کسی که موقعیت او در بین امپرسیونیستها فاجعه ترین بود)متلاتم و رام نشده نبودند. او منفعت حاصل از فروش آثار خود را با خریدن یک اثر از دگا و یک اثر از مونه با آنها شریک شد.
او آثار خود را در نمایشگاههای بعدی امپرسیونیستها در سال ۱۸۸۰ و ۱۸۸۱ به نمایش گذاشت و تا سال ۱۸۸۶ به عنوان یک عضو فعال امپرسیونیست باقیماند. در سال ۱۸۸۶ دوازده اثر برای نمایشگاه امپرسیونیستها در امریکا که توسط دلال هنری رائول دورند ترتیب داده شده بود کشید. دوست او، لوسین الدر در ۱۸۸۳ با هری هومایر ازدواج کرد. این زوج با مشورت کست، شروع به جمع آوری آثار امپرسونیست در مقیاس وسیع نمودند. بییشتر آثار این مجموعه عظیم هم اکنون در موزه متروپولین در نیویورک هستند. او همچنین تعداد زیادی پرتره از افراد خانواده رادر این دوره کشید که پرترهٔ الکساندر کست و پسرش از بهترین آثار او هستند. سبک کست بعدها تکامل یافت و از امپرسیونیست به سادگی و برخورد مستقیم رسید. بعد از ۱۸۸۶ او دیگر خود را به هیچ جنبش هنری و تکنیکهای تجربی متنوع متلعق نمیدانست.
میانسالی وبزرگسالی
شهرت کست تا حد زیادی مدیون آثار با دقت و ظرافتی است که پیرامون موضوع مادر و کودک کشیدهاست. اولین اثر تاریخ دار پیرامون این موضوع یک حکاکی با قلم سوزنی با عنوان «مادر از گاردنر نگه داری میکند» است. بعضی از این تصاویر روابط خودش، دوستان یا مشترهایش را به تصویر میکشند، اما در سالهای پایانی عمرش از مدلهای حرفه ایی استفاده کرد و ترکیب بندیهایش معمولاً یاد آور ترسیمهای رنساس ایتالیایی از مدونا و کودک هستند. از سال ۱۹۰۰ به بعد او به صورت متمرکز روی موضوع مادر و کودک کار کرد.
دهه ۱۸۹۰ پرمشغله ترین و خلاق ترین دوران کاری کست بود. او به میزان قابل ملاحظه ایی به بلوغ رسید و حالت دیپلماتیک بیشتری پیدا کرد ودر عقایدش بی پردگی کمتری به خرج میداد. او همچنین نقش الگوی پیشرو را برای هنرمندان جوان امریکایی کسانی که در جستجوی راهنماییهای وی بودند، ایفا میکرد. در بین این جوانان هنرمند لوسی بیکن هم بود، کسی که کست وی را به کامیل پیسارو معرفی کرد. دراین زمان با وجود اینکه گروه امپرسیونیست منحل شد، کست هنوز ارتباطش را با بعضی از اعضای آن گروه از جمله مونه،رنوار وکامیل پیسارو حفظ کرد.
در ۱۸۹۱ او مجموعه ایی از آثار حکاکی با قلم فلزی و چاپ و آکواتینت با کیفیت رنگی بالا را به وجود آورد که با الهام از آثار استادان ژاپنی که سال قبل از آن در پاریس به نمایش گذاشته شده بود به وجود آمدند. کست به سادگی و وضوح طراحیهای ژاپنی و استفادهٔ ماهرانه آنها از بلوکهای رنگی علاقهمند شد. در ترجمهٔ شخصی، او غالباً رنگهای روشن و ظریف پاستل را به کار گرفت و از سیاه(رنگی که دربین امپرسیونیستها ممنوع شده بود) استفاده نکرد. بریسکین درباره این کارها میگوید «رنگهای این چاپها به عنوان اصیل ترین سهم او هستند، که بخش تازه ایی را به تاریخ هنر گرافیک اضافه میکند.» همچنین در ۱۸۹۱ خانم بازرگان شیکاگویی برتا پالمر از کست خواست که یک نقاشی دیواری با ابعاد ۵۴ × ۱۲ دربارهٔ «زن مدرن» برای ساختمان زنان برای نمایشگاه «جهان کلمبیایی» که قرار بود در سال ۱۸۹۱ برگزار شود ترسیم کند. کست پروژه را طی دو سال بعدی کامل کرد در حالی که در فرانسه با مادرش زندگی میکرد. نقاشی دیواری به صورت یک عکس سه قابه که پهلوی هم قرار میگرفت طراحی شده بود. قسمت مرکزی آن زنان جوان، میوههای علم ودانش رامی چیند نام داشت پنل سمت چپ تحت عنوان دختر جوان در جستجوی شهرت است و قسمت راست آن میوههای هنر و موسیقی و رقص نام داشت. در این نقاشی دیواری، زنان جدا از دنیای مردان، به صورت شخصیتهایی که به حقوق خود دست یافتهاند ترسیم شدهاند. پالمر فکر میکرد که کست سرمایهٔ هنری امریکایی است و هیچکس بهتر از او نمیتوانست برای نقاشی کردن این چنین نقاشی دیواری بزرگی برای نمایشگاهی که قراربود برای جلب توجه جهان به وضع زنان کارهای زیادی بکند، انتخاب شود. متأسفانه نقاشی دیواری زمانی که ساختمان بعد از نمایشگاه فرو ریخته شد گم شد. کست مطالعات و نقاشیهای متعددی را با موضوع مشابه با نقاشی دیواری در آن برهه از زمان انجام داد. او همچنین این آثار را در نمایشگاهی به نمایش گذاشت. همانطور که قرن جدید آغاز میشد وی نقش مشاور را برای برخی از مجموعه داران هنری بازی کرد که بعدها بسیاری ازاین آثار به موزهٔ هنر امریکا اهدا شدند. برای بزرگداشت وی در هنر، فرانسه در سال ۱۹۰۴ جایزهٔ لژیون دونور را به وی اهدا کرد. با وجود نقش بسیار مهم و حیاتی او برای مشاورهٔ مجموعه داران امریکایی شناخت هنراو در امریکا بسیار آهسته تر اتفاق افتاد. حتی در میان اعضای خانوادهاش، تحتالشعاع برادر مشهورش کمتر مورد توجه قرار گرفت. برادر کست الکساندر کست (رئیس اداره راه آهن پنسیلوانیا) درسال ۱۹۰۶ درگذشت و این حادثه به شدت بر وی اثر منفی گذاشت شد چون آنها بسیار صمیمی بودند اما وی همچنان تا ۱۹۱۰ با پویایی به راه خود ادامه داد. یک حالت فزاینده احساسی در کارهای دههٔ ۹۰ وی دیده میشود. کارهای او بین مردم و منتقدان محبوبیت داشت اما دیگر بیش از این دنبال نوآوری در کارهایش نبود و امپرسیونیستها که برای او انگیزه ایجاد میکردند یکی پس از دیگری خاموش میشدند. او دیدگاه خصمانه ایی نسبت به پیشرفتهای جدید در هنر مانند نئوامپرسیونیسم، فوبیسم و کوبیسم پیدا کرد. سفر کست درسال ۱۹۱۰ به مصر وی را با زیباییهای هنر باستانی تحت تاثیر قرار داد، اما او همچنان با بحران خلاقیت روبه رو بود. این سفر نه تنها او را هیجان زده کرد بلکه خود او نیز اعلام کرد:«با قدرت این هنر شکسته شدم». او گفت:«من علیه او جنگیدم اما او پیروز شد این مسلماً بهترین هنری است که از دوران گذشته به جای ماندهاست.»
در ۱۹۱۱ برای کست تشخیص دیابت، روماتیسم و آب مروارید داده شد اما او از سرعت خود نکاست. سرانجام در ۱۹۱۴ مجبور شد که نقاشی را کنار بگذارد زیرا که تقریباً قدرت بینایی خود را از دست داده بود با این حال در حمایت از زنانی که به دنبال کسب حق رای بودند، قبول مسئولیت کرد و در سال ۱۹۱۵ هجده عدد از آثارش را در نمایشگاهی در حمایت ازاین جنبش به نمایش گذاشت. او در۱۴ ژوئن سال ۱۹۲۶ در درنزدیکی پاریس درگذشت و در گورستان فامیلی خود در فرانسه به خاک سپرده شد.
عکس مری استیونسن کست
نام |
رز سلاوی |
زادهٔ |
۲۸ ژوئیه ۱۸۸۷، بلینویل-کرون، فرانسه |
درگذشت |
۲ اکتبر ۱۹۶۸، نوی-سور-سن، فرانسه |
ملّیت |
فرانسوی، در سال ۱۹۵۵ شهروند آمریکایی شد. |
حوزهٔ فعالیت |
نقاشی، مجسمهسازی، فیلم |
جنبش |
دادائیسم، سوررئالیسم |
آثار برجسته |
برهنه از پله پایین میآید، شماره ۲ (۱۹۱۲) |
امضا |
مارسل دوشان (به فرانسوی: Marcel Duchamp) (زادهٔ ۲۸ ژوئیه ۱۸۸۷، درگذشتهٔ ۲ اکتبر ۱۹۶۸) نقاش و مجسمهساز فرانسوی بود که آثارش را بیشتر با سبکهای دادائیسم و سوررئالیسم مرتیط میدانند. آثار دوشان در گسترش هنر غرب پس از جنگ جهانی اول تأثیرگذار بود.
دوشان تفکر قراردادی درباره پروسۀ هنری و بازاریابی هنر را به چالش کشید. البته نه چندان با نوشتن مقاله بلکه با انجام فعالیتهای خرابکارانه نظیر ارائۀ یک پیشابگاه به عنوان اثر هنری و نامگذاری آن به نام چشمه. دوشان به نسبت آثار هنری اندکی تولید کردهاما در همین آثار اندک جنبشهای هنری آوانگارد زمانۀ خود را به سرعت پیموده است.
اثر خلاق را هنرمند به تنهایی به وجود نمیآورد، بلکه بیننده نیز با رمزگشایی و تعبیر کیفیتهای درونی اثر آن را با دنیای بیرون پیوند میدهد و به این ترتیب سهم خود را به کار خلاق اضافه میکند. - مارسل دوشان
زندگی
دوشان در فرانسه متولد شد و در خانوادهای اهل فرهنگ رشد کرد. خانهٔ آنها مملو از نقاشیها و قلمزنیهای «امیل نیکول» پدر بزرگ مادریاش بود و خانواده او به بازی شطرنج، خواندن کتاب، نقاشی، و موسیقی علاقه داشتند. خواهر و برادران او هم هنرمندان موفقی شدند:
- ژاک ویلون (۱۹۶۳-۱۸۷۵)، نقاش
- ریموند دوشان (۱۹۱۸-۱۸۷۶)، مجسمهساز
- سوزان دوشان (۱۹۶۳-۱۸۸۹)، نقاش
در کودکی به همراه دو برادر بزرگترش خانه را ترک کرد و در روان به مدرسه رفت. او به خواهرش سوزان بسیار نزدیک بود که همیشه در بازیها و فعالیتهایی که از قدرت تخیل فوقالعاده مارسل ناشی میشد، همراه و همپای او بود. اگرچه مارسل دانش آموز برجستهای نبود، اما در ریاضیات استعداد داشت و در مدرسه برندهٔ دو جایزهٔ ریاضی شد. در سال ۱۹۰۳ یک جایزهٔ نقاشی به دست آورد، و در جشن فارغالتحصیلی در ۱۹۰۴ جایزهٔ دیگری برنده شد که او را در تصمیمش برای هنرمند شدن مصمم کرد.
نقاشی آکادامیک را از معلمی آموخت که میخواست دانشآموزانش را از امپرسیونیسم و پست امپرسیونیسم و سایر جنبشهای هنری آوانگارد دور نگه دارد، تلاشی که البته ناموفق بود. اولین راهنما و مرشد هنری مارسل، برادرش ژاک ویلون بود که مارسل سبک سیال و بُرندهٔ او را تقلید میکرد. در ۱۴ سالگی اولین فعالیت جدی هنری او نقاشیهایی بود با آبرنگ که از سوزان در حالتهای مختلف و در حال انجام کارهای گوناگون میکشید. در تابستان همان سال منظرههایی هم به سبک امپرسیونیستها با رنگ و روغن نقاشی کرد.
کارهای اولیه
مارسل دوشان، هنرمند فرانسوی- امریکایی، پیشگام راستین مدرنیسم پساکلاسیک است. تحول هنری مارسل دوشان ــ که آندره برتون او را زیرکترین هنرمند سدهٔ بیستم نامید ــ فقط در متن اوضاع هنری حاکم بر پاریس در واپسین دههٔ پیش از جنگ جهانی اول قابل فهم است. پس از جنجالهایی که با نمایش آثار کوربه، مانه و امپرسیونیستها به پا شد، میان هنر رسمی که هنوز وامدار سنت آکادمیها بود و کار هنرمندان جوان پیشرو که از این سنت روی گردانده و در جستجوی مضمونها و وسایل جدید بازنمایی بودند، شکافی ژرف پدید آمد. با وجود این، زمانی که انقلابیون قبلی به خاطر دستاوردهایشان مورد توجه قرار میگرفتند، این عقیده در محافل هنری رواج مییافت که هر هنر پر معنا و هدفمندی که سرانجام معیارهای «سلیقهٔ خوب» را میسازد، اصلاً نوآورانه و نقض کنندهٔ معیارهای حاکم است. به عبارت دیگر، راه افتخار ــ راه به سوی قلهٔ خدایان موزهها ــ از هنر پیشتاز میگذرد.
دوشان که در سال ۱۹۰۴ با هدف نقاش شدن به پاریس میآید، بی درنگ کارش را به سبک امپرسیونیستها، سپس به شیوهٔ سزان و فووها شروع میکند و سرانجام به مضمونهای سمبولیستی روی میآورد. او به برکت نفوذ برادرانش ــ که هر دو ده سالی از او بزرگترند و قبلاً به جنبش پیشتاز پیوستهاند ــ آثارش را نه فقط در سالن مستقلان بلکه همچنین مرتباً در سالن پاییز به نمایش میگذارد.
در بهار سال ۱۹۱۱، و به هنگام گشایش سالن پاییز، اعتماد به نفس مارسل دوشان سخت ضربه میخورد. در تالار شمارهٔ ۴۱، آنجا که فووها ظهور تماشایی خود را در سال ۱۹۰۵ تجربه کردند، اکنون کوبیستها (گلز، لوفوکنیه، متسنژه، لژه و دلونه) جنجال دیگری را پدید میآورند. پیکاسو و براک، آفرینندگان اصلی سبک تازه، در این جمع حضور ندارند (اینان از شرکت در نمایشگاهها خودداری میکنند، زیرا آثارشان پیش از این رد شده بود). اما عدم حضور ایشان مهم نیست، نقاشیهای ارائه شده در نظر تماشاگران ناآگاه به اندازه کافی «احمقانه» است. جنجال دیگری پدید میآید. وقتی که خیل مردم در حال استهزا و فحاشی و مجادله به تالار کوبیستها هجوم میآورند، در زیر امواج نظرات شش هزار سنتگرا قطعاً کسی به نقاشیهای دوشان توجهی نمیکند.
عکی مارسل دوشان
زادهٔ |
۸ ژوئیه ۱۸۶۷ |
درگذشت |
۲۲ آوریل ۱۹۴۵ (در سن ۷۷ سالگی) |
ملّیت |
آلمانی |
جنبش |
هیجاننمایی (اکسپرسیونیسم) |
امضا |
کِته اشمیت کُلویتس (به آلمانی: Käthe Schmidt Kollwitz) (۸ ژوئیه ۱۸۶۷ - ۲۲ آوریل ۱۹۴۵) نقاش و مجسمهساز آلمانی بود. او در آغاز به ناتورالیسم گرایش داشت و بعدها به اکسپرسیونیسم رو آورد. موضوع آثار او بیشتر فقر، گرسنگی و جنگ بود.
او در کونیگزبرگ که آن زمان بخشی از پادشاهی پروس بود، متولد شد و قرزند پنجم خانواده بود. پدرش، کارل اشمیت، شغل بنایی داشت و سوسیالدموکراتی مبارز بود. مادرش دختر کشیشی بود که بخاطر داشتن عقاید سوسیالیستی از کلیسای رسمی لوتری اخراج شده بود و خود کلیسای مستقلی راه انداخته بود. او در دوران کودکی و نوجوانی از آموزشهای مذهبی و سیاسی پدربزرگش تاثیر زیاد گرفت.
پدرش که استعداد او را در نقاشی دید او را به کلاس نقاشی فرستاد. مدتی نیز به مونیخ رفت و نقاشی آموخت.
کته در ۱۸۹۱ با کارل کلویتس ازوداج کرد. شوهر او پزشکی بود که از مردم فقیر برلین پرستاری میکرد. کته کلویتس در بسیاری از آثارش از جهرهها و شرایط زندگی بیماران فقیر شوهرش الهام میگرفت. بین سالهای ۱۸۹۲ تا ۱۸۹۶ او مجموعهای از کار با الهام از نمایشنامه گرهارد هاپتمان با نام «بافندگان» خلق کرد. کار او در نمایشگاه بزرگ هنر برلین نامزد دریافت مدال طلایی شد، اما قیصر ویلهلم دوم با دادن مدال طلایی به او مخالفت کرد. مجموعه بافندگان مشهورترین کار او به شمار میرود.
جوانترین پسرش پیتر در هفته اول جنگ جهانی اول کشته شد و پس از آن کته به افسردگی طولانی دچار شد.
کته کلویتس سوسیالیستی متعهد و صلحجو بود. او عضو شورای هنری کارگران شد که به حزب سوسیال دموکرات آلمان وابسته بود.
او در ۱۹۲۰ به عضویت فرهنگستان هنرهای پروس در آمد و نخستین زنی بود که به این مقام رسید.
با روی کار آمدن حزب نازی در ۱۹۳۳، او را مجبور به استعفا از جایگاهش در هیئت علمی آکادمی هنرها کردند. اگر چه او از نمایش دادن کارهایش منع شده بود، بعضی از کارهایش را نازیها برای تبلیغات به کار گرفتند.
شوهر کته در سال ۱۹۴۰ از بیماری در گذشت. نوه او نیز در جبهه روسیه در جنگ دوم کشته شد.
او برلین را در ۱۹۴۳ ترک کرده و به موریتزبورگ، نزدیک درسدن، نقل مکان کرد و درست قبل از پایان جنگ جهانی دوم در همانجا درگذشت.
عکس کِته اشمیت کُلویتس
|
|
زادهٔ |
۱۱ مه ۱۹۰۴ میلادی |
درگذشت |
۲۳ ژانویه ۱۹۸۹ میلادی (۸۴ سال) |
ملّیت |
اسپانیایی |
سبک |
کوبیسم، دادائیسم و سوررئالیسم |
آثار برجسته |
تداوم حافظه (۱۹۳۱) |
امضا |
سالوادور فلیپه ژاسینتو دالی دومنک (به اسپانیایی: Salvador Felipe Jacinto Dalí Domènech) (۱۱ مه ۱۹۰۴ میلادی - ۲۳ ژانویه ۱۹۸۹ میلادی) نقاش فراواقعگرای اسپانیایی بود. دالی طراحی ماهر بود که بیشتر به خاطر خلق تصاویری گیرا و خیالی در آثار فراواقعگرایش به شهرت رسید. مهارت وی در نقاشی اغلب به تاثیر نقاشان رنسانس نسبت داده میشود. معروفترین اثر سالوادور دالی بهنام تداوم حافظه در سال ۱۹۳۱ خلق شد. وی همچنین در عکاسی، مجسمهسازی و فیلمسازی نیز فعالیت داشت. وی با والت دیسنی تهیهکننده و کارگردان شهیر آمریکایی در ساخت کارتن کوتاه و برنده جایزه اسکار «دستینو» که در سال ۲۰۰۳ و پس از مرگ وی منتشر شد، همکاری داشت. دالی همچنین با آلفرد هیچکاک در ساخت فیلم «طلسم شده» (۱۹۴۵ میلادی) همکاری کرد.
دالی همواره بر «ریشه عرب» خود تاکید داشت و ادعا میکرد که اجدادش به نسل «مور»ها که جنوب اسپانیا را برای تقریباً ۸۰۰ سال در اختیار داشتند، باز میگردد. همچنین خانواده مادری دالی ریشهای یهودی در بارسلونا داشتند.
دالی که شدیداً فردی خیالپرداز بود، علاقه وافری به انجام کارهایی عجیب برای جلب توجه دیگران داشت. این قبیل کارها اغلب برای کسانی که به هنر وی علاقه داشتند خستهکننده بود و به همان اندازه برای منتقدین وی، آزاردهنده به شمار میرفت. این نوع رفتار غیرعادی دالی گاهگاهی توجه افکار عمومی را بیشتر از آثار هنری وی جلب میکر و در نتیجه، این رسوایی و بدنامی تعمدی منجر به شناخت گسترده عامه مردم و تقاضا برای خرید آثار وی توسط طیف گستردهای از مردم شد.
سالهای ابتدایی زندگی
سالوادور فلیپه ژاسینتو دالی دومنک در ۱۱ مه سال ۱۹۰۴ میلادی در شهر فیگوئرس (به اسپانیایی: Figueras) در منطقه کاتالونیای اسپانیا نزدیک به مرز فرانسه به دنیا آمد. برادر بزرگتر دالی بهنام سالوادور (زادهٔ ۱۲ اکتبر سال ۱۹۰۱ میلادی)، ۹ ماه قبل از تولد وی به دلیل بیماری التهاب روده و معده در اول اوت ۱۹۰۳ از دنیا رفت. پدرش، «سالوادور دالی ای کاسی» وکیل و دفترداری از طبقه متوسط بود که قوانین و انضباط سختگیرانهاش در خانه توسط همسرش ملایم شده بود و در حقیقت، «فلیپا دومنک فریس» مادر دالی تنها کسی بود که تلاشها و زحمات هنری پسرش را تشویق میکرد. والدین دالی هنگامی که پسرشان پنج سال بیشتر نداشت وی را سر قبر برادرش بردند و به او گفتند که روح برادرش در جسم او حلول کردهاست که وی آن را باور کرد. دالی در مورد برادرش گفتهبود: «(ما) شبیه به یکدیگریم مانند دو قطره آب، اما بازتابی متفاوت داریم. او احتمالاً اولین نسخه من بود اما بیش از حد در کمال تصور شد.»
او همچنین خواهری بهنام آنا ماریا داشت که ۳ سال از دالی کوچکتر بود. در سال ۱۹۴۹، او کتابی در مورد زندگی برادرش با نام «دالی از نگاه خواهرش» منتشر کرد. از دوستان کودکی سالوادور میتوان به فوتبالیستهای آینده باشگاه بارسلونا «ساگیباربا» و «جوزف سامیتیر» اشاره کرد. در ایام تعطیلات این سه نفر در پاتوقشان «کاداکس» (شهری بندری در استان خرونا در شرق اسپانیا) با هم فوتبال بازی میکردند.
پس از شرکت دالی در مدرسه نقاشی، در سال ۱۹۱۶ و در جریان تعطیلات تابستانی و سفر به کاداکس با خانواده «رامون پیچوت»، وی برای اولین بار با نقاشی مدرن آشنا شد. پیچوت نقاشی محلی بود که مرتباً به پاریس سفر میکرد. یک سال بعد، پدر دالی نمایشگاهی از آثار نقاشی با ذغال پسرش در منزل خانوادگیشان بر پا کرد. سالوادور جوان اولین نمایش عمومی از آثارش را به سال ۱۹۱۹ در سالن تئاتر شهرداری فیگوئرس برگزار کرد.
در فوریه ۱۹۲۱ و زمانی که دالی ۱۶ سال داشت، مادرش به دلیل سرطان سینه از دنیا رفت. او بعدها در مورد مرگ مادرش گفت: «بزرگترین ضربهای بود که من در زندگیم تجربه کردم. من او را میپرستیدم ... نمیتوانستم غم از دست دادن کسی را فراموش کنم که میپنداشتم ایرادات اجتنابناپذیر ضمیرم را محو میکند.» پس از مرگ مادر، پدر دالی با خواهر همسر سابقش ازدواج کرد. دالی برخلاف باور عدهای، از این ازدواج به دلیل علاقه و احترامی که برای خالهاش قائل بود، اظهار رنجش نکرد.
مادرید و پاریس
در ۱۹۲۲، دالی به اقامتگاهی دانشجویی در مادرید نقل مکان کرد و در آنجا، در «آکادمی سن فرناندو» (مدرسه هنرهای زیبا) شروع به تحصیل کرد. دالی از همان بدو ورودش به عنوان جوانی خوشپوش، لاغر و قد بلند که مو و خط ریشی بلند داشت و کت، جورابی ساق بلند و شلواری که تا زانویش ادامه داشت و به سبک «آئستتهای» قرن نوزدهم میلادی انگلستان میپوشید، توجه همگان را به خود جلب کردهبود. اما بیش از همه نقاشیهایش به دلیل تجربه وی از کوبیسم، بیشترین توجه را نسبت به دیگران دانشآموزان آکادمی به خود جلب میکرد. در کارهای ابتدایی کوبیسماش، دالی احتمالاً مفاهیم کلیدی جنبش را به طور کامل نمیشناخت چون که اطلاعات وی از هنر کوبیسم محدود به تعدادی مجله و کاتالوگ بود که توسط پیچوت به او داده شدهبود و در آن زمان، هنرمند کوبیستی در مادرید نبود.
در ۱۹۲۴ میلادی، دالی که هنوز هنرمندی ناشناخته بود صفحهآرایی یک کتاب را برعهدهگرفت. این کتاب، مجموعه شعری کاتالانی بهنام «افسانههای بازماندگان» (به اسپانیایی: Les bruixes de Llers) اثر دوست همشاگردیش «کارلس فگس دی کلمنت» بود.
دالی همچنین به تجربه دادائیسم پرداخت که آثارش را در تمام عمر تحت تاثیر خود قرار داد. در طول اقامت دالی در آکادمی، وی طرح دوستی صمیمی با «خوزه پپین بلو»، «لوئیس بونوئل» و شاعر معروف «فدریکو گارسیا لورکا» ریخت. دوستی وی با لورکا براساس احساسات شدید دوطرفه پایهگذاری شدهبود، اما دالی بیمناکانه این رابطه عشقی با شاعر جوان را رد کرد.
دالی در سال ۱۹۲۶ اندکی پیش از امتحانات نهایی به دلیل اظهار نظر در مورد عدم شایستگی مسئولین در امتحان گرفتن از وی، از آکادمی اخراج شد. تسلط و مهارت وی بر هنر نقاشی در اثر واقعگرا و بیعیب «سبد نان» که در ۱۹۲۶ خلق شده، به خوبی نشان داده شدهاست در همان سال دالی برای اولین بار به پاریس رفت و در آنجا با پابلو پیکاسو نقاش شهیر اسپانیایی که احترام خاصی دالی برای وی قائل بود، ملاقات کرد. پیکاسو پیش از این ملاقات از خوان میرو نقاش و مجسمهساز اسپانیایی در مورد سالوادور دالی شنیدهبود. در سالهای آتی همزمان با پیشرفت سبک منحصربهفرد دالی در نقاشی، تعدادی از کارهای وی به شدت تحت تاثیر آثاری از پیکاسو و میرو قرار گرفت.
بعضی از گرایشهایی که در سرتاسر عمر دالی ادامه پیدا کرد، در آثار وی در دهه ۱۹۲۰ کاملاً مشهود است. دالی حریصانه سبکهای گوناگون هنری را میبلعید و سپس آثارش را از آکادمیکترین سبکهای هنر کلاسیک که نمایانگر آشنایی وی با «رافائل»، «برانزینو» «فرانسیسکو زربرن»، «یوهانس ورمر» و «دیهگو ولاسکز» بودندتا پیشگامان هنر آوانگارد، گاه در آثاری مجزا و گاه در ترکیبی از آثار بسط میداد. نمایشگاه آثار دالی در بارسلونا توجه بسیاری را به خود جلب کرد و ترکیبی از تحسین و تحیر برای منتقدین هنری به همراه داشت.
در همان دوره، دالی سبیلی منحصربهفرد با تاسی از نقاش اسپانیایی قرن هفدهم میلادی «دیهگو ولاسکز» گذاشت.
۱۹۲۹ تا جنگ جهانی دوم
در سال ۱۹۲۹، دالی با کارگردان و فیلمساز اسپانیایی لوئیس بونوئل در ساخت فیلم کوتاه «سگ اندلسی» همکاری کرد. او بیشتر در نوشتن فیلمنامه به بونوئل کمک کرد اما بعدها مدعی شد که در فیلمبرداری پروژه نیز به شدت درگیر بودهاست، ادعایی که هیچگاه با دلیل و مدرک ثابت نشد. همچنین در همان سال، دالی با همسر آیندهاش «گالا» ملاقات کرد «النا ایوانوونا دیاکونووا» یک مهاجر روس بود که تقریباً یازده سال از دالی بزرگتر بود و پیش از این، با شاعر سوررئالیست فرانسوی «پل الوارد» ازدواج کردهبود. در این سال، دالی چندین نمایشگاه مهم برگزار کرد و به طور رسمی به گروه سوررئالیستها در محله مون پارناس پاریس پیوست. (اگرچه آثار دالی پیش از این برای تقریباً دو سال شدیداً تحتتاثیر سوررئالیسم بود.) سوررئالیستها روشی که دالی آن را «شیوه انتقادی-توهمی» در دستیابی به ناخودآگاه برای خلاقیت هنری بیشتر مینامید را تشویق کردند.
در ۱۹۳۱، دالی یکی از مشهورترین آثارش بهنام «تداوم حافظه» را خلق کرد. این اثر که ساعتهای نرم یا ساعتهایی در حال ذوب شدن نیز نامیده میشود، تصویری فراواقعگرا از ساعتهای جیبی معرفی میکند. به عنوان تعبیر کلی برای این اثر، نقاش سعی دارد با استفاده از ساعتهای نرم فرضیهای که زمان را صلب و قطعی میانگارد را کم ارزش جلوه دهد و این مفهوم توسط دیگر تصاویر در این کار تقویت میشود، مانند کاربرد دورنمای وسیع و مورچهها و مگسی که ساعتها را میبلعند.
دالی و گالا که از سال ۱۹۲۹ با یکدیگر زندگی میکردند، سرانجام در سال ۱۹۳۴ میلادی رسماً با یکدیگر ازدواج کردند. (آنها در ۱۹۵۸ این ازدواج را اینبار در مراسمی کاتولیک تکرار کردند.)
دالی از طریق دلال آثار هنری «جولیان لوی» در سال ۱۹۳۴ به جامعه هنری آمریکا معرفی شد، و نمایش آثار وی در نیویورک که شامل تابلوی «تدوام حافظه» نیز بود خیلی زود تاثیر خود را گذاشت به نحوی که مسئولین لیست «ثبت اجتماعی» ورود نام وی را به این فهرست در مراسم ویژه «مجلس رقص دالی» جشن گرفتند. او در حالی در این مراسم حاضر شد که بر روی سینهاش، قابی شیشهای حاوی یک سینهبند پوشیده بود.
در سال ۱۹۳۶ میلادی، دالی در «نمایشگاه بینالمللی فراواقعگرایی لندن» شرکت کرد. وی برای سخنرانیاش که «ارواح پارانویید قابل اعتماد» (به اسپانیایی: Fantomes paranoiaques authentiques) نام داشت، لباس غواصی آبهای عمیق به تن کردهبود. او در حالی پا به این مراسم گذاشت که چوب بیلیارد در دست داشت و یک جفت سگ از نژاد وولفهوند روسی همراهیش میکردند. دالی در میانه سخنرانی به دلیل پوشیدن کلاه سنگین غواصی بر سر در نفس کشیدن دچار مشکل شد و اگر کلاه غواصی به موقع باز نشدهبود، احتمالاً خفه میشد. او بعدها در مورد این سخنرانی گفتهبود: فقط خواستم «شیرجه عمیق» رفتنم را در ذهن انسان نشان دهم.
بر طبق زندگینامه شخصی لوئیس بونوئل، دالی و گالا در یک مهمانی بالماسکه در شیکاگو شرکت کردند در حالی که لباس پسربچهٔ لیندبرگ و بچهدزد را بر تن کردهبودند. «ماجرای بچهدزدی لیندبرگ» در سال ۱۹۳۲ و حوادث مرتبط با آن تا اعدام متهم در سال ۱۹۳۶ میلادی، همواره در صدر خبرهای آن روزها بود و بهوسیله میلیونها نفر دنبال میشد. انتقادات در جراید از این عمل دالی و همسرش به حدی بود که وی مجبور به عذرخواهی شد و هنگامی که به پاریس بازگشت، سوررئالیستها او را به دلیل عذرخواهی از یک عمل سوررئال مورد بازخواست قرار دادند.
آندره برتون شاعر و نویسنده سوررئالیست فرانسوی، دالی را متهم به جانبداری از «پدیده هیتلر» با کاربرد کلماتی نظیر «جدید» و «نامعمول» کرد. اتهامی که نقاش خیلی سریع آن را رد کرد و در پاسخ چنین گفت: «من نه در واقعیت و نه در خیال هیتلری هستم.» با این حال، هنگامی که فرانکو پس از جنگ داخلی اسپانیا به قدرت رسید، دالی به طرفداری از رژیم جدید پرداخت. این طرفداری سرانجام باعث اخراج وی از گروه سوررئالیستها شد. پس از این واقعه، دالی با گفتن «من خود سوررئالیسم هستم» پاسخ داد. آندره برتون آناگرامی بهنام «اویدا دالارز» (برای سالوادور دالی) ابداع کرد که کم و بیش به معنای «حریص برای دلار» بود[۱۷] و آن را به دالی بعد از اخراجش نسبت داد. از آن به بعد سوررئالیستها در مورد دالی با افعال زمان گذشته طوری که وی مردهبود، صحبت میکردند. در این دوران حامی اصلی دالی، شاعر متمول انگلیسی «ادوارد جیمز» بود. جنبش فراواقعگرایی و اعضای مختلف آن (مانند «تد جونز» شاعر، ترومپتنواز و نقاش آمریکایی) سیاست انتقادی و بهشدت سختگیرانهای را در قبال دالی تا زمان مرگش و حتی پس از آن در پیش گرفتند.
ادوارد جیمز با خرید بسیاری از آثار و حمایت مالی برای تقریباً دو سال از دالی جوان به پدیدار شدن نام وی در دنیای هنر کمک کرد. آنها دوستان خوبی شدند و تصویری از جیمز در نقاشی دالی بهنام «قوها انعکاس فیلها» نیز نشان داده شدهاست. آنها همچنین در خلق تعدادی از بادوامترین نمادهای جنبش فراواقعگرایی مانند «تلفن خرچنگی» و «مبل لبهای مائی وست» همکاری کردند.
در طول این دوران، دالی هیچگاه دست از نوشتن برنمیداشت. در ۱۹۴۱، وی برای هنرپیشه سرشناس فرانسوی «ژان گابین» فیلمنامهای با نام «جزر و مد مهتاب» نوشت. وی همچنین کاتالوگهایی برای نمایشگاههایش نوشت که از آن جمله میتوان به «نگارخانه نودلر» در نیویورک به سال ۱۹۴۳ میلادی اشارهکرد، جایی که وی به تفصیل شرح داد:
سوررئالیسم حداقل کمک خواهد کرد در اثبات تجربی مجموع نازایی و تلاشها در اتوماسیون که به بیراهه رفتهاست و منتج به نظام حکومت خودکامه میشود ... امروزه تنبلی و کمبود تکنیک به سقف تشنج خود در مفهوم روانشناسی آن در استفاده متداول از کالج رسیدهاست.
وی همچنین رمانی در مورد سالن مد برای اتومبیلها نوشت که در سال ۱۹۴۴ منتشر شد. «ادوین کاکس» کاریکاتوری از وی در حالی که اتومبیلی را به عنوان لباس شب پوشیدهاست، کشید که در روزنامه «هرالد میامی» چاپ شد.
در سال ۱۹۴۰ میلادی و با گسترش آتش جنگ جهانی دوم در اروپا، دالی و گالا به آمریکا رفته و به مدت ۸ سال در آنجا زندگی کردند. پس از این جابجایی، دالی مجدداً به ممارست در کاتولیسیزم پرداخت. در ۱۹۴۲، وی زندگینامهای به قلم خود با نام «زندگی اسرارآمیز سالوادور دالی» منتشر کرد. در سال ۱۹۴۷، راهبی ایتالیایی به نام «گابریل ماریا براردی» مدعی شد که در خلال اقامت دالی در فرانسه در آن سال، نقش «جنگیر» را برای وی ایفا کردهاست. راهب برای اثبات ادعای خود، مجسمهای از مسیح بر روی صلیب داشت که دالی برای برای تشکر از جنگیرش به وی دادهبود. این مجسمه در سال ۲۰۰۵ میلادی پیدا شد و متخصصین اسپانیایی در سوررئالیسم تاکید کردند که شواهد و قرائن کافی در سبکشناسی برای اثبات این که این مجسمه توسط دالی ساخته شدهاست، وجود دارد.
سالهای پایانی در کاتالونیا
دالی در سال ۱۹۴۹ تصمیم گرفت تا بقیه عمر خود را در کاتالونیای محبوبش زندگی کند. این تصمیم او در انتخاب اسپانیا به عنوان محل زندگی در زمانی که تحت سلطه فرانکو دیکتاتور اسپانیا بود، نکوهشهای گستردهای در میان منتقدین هنری ایجاد کرد.این انتقادات به حدی بود که موجب کنار گذاشتن بعضی از آثار دالی از نمایشگاههای معتبر احتمالاً نه به دلیل ارزیابی ارزش هنری آنها بلکه مسائل سیاسی شد. در ۱۹۵۹، آندره برتون نمایشگاهی با نام «بیعت با سوررئالیسم» به مناسبت تجلیل از چهلمین سالگرد سوررئالیسم تدارک دید که در آن آثاری از سالوادور دالی، خوان میرو، انریکی تابارا و یوگنیو گرانل به نمایش گذاشته شدهبود. یک سال بعد، برتون به شدت به انتقاد از ورود تابلوی «مریم مقدس سیستین» دالی به نمایشگاه بینالمللی فراواقعگرایی در نیویورک پرداخت.
دالی در سالهای پایانی زندگی حرفهایش، خود را محدود به نقاشی نکرد و بسیاری از کارها و اعمال رسانهایی جدید و غیرمنتظره را تجربه کرد. او آثاری در بولتیسم بهوجود آورد و در زمره پیشگامان استفاده از تمامنگاری به شیوهای هنری بود.[۲۰] او در تعدادی از کارهایش از خطای دید نیز استفاده کرد. در سالهای پایانی عمر دالی، هنرمندان جوانی نظیر اندی وارهول به تقدیر از تاثیر آثار وی بر پاپ آرت پرداختند. دالی همچنین علاقه زیادی به علوم طبیعی و ریاضیات
عکس سالوادور فلیپه ژاسینتو دالی دومنک
رمبراند/ نقاش هلندی / ۱۶۰۶-۱۶۶۹
کار رمبراند در نخستین سالهای فعالیت هنریش در آمستردام، از شیوه کار روبنس و دیگر نقاشان هلندی پیرو کاراوادجو مانند هونتهورست متآثر بود. مثلاً در تابلویی چون شام در امائوس که به حدود ۱۶۳۰ مربوط میشود، موضوع را با درام برجستهای - با ایجاد تضادی شدید میان نور و سایه - شبیه سازی میکند، و حتی از شیوه مأنوس نقاشان همعصرش استفاده میکند و منبع نور را پشت یک شکل مانع قرار میدهد، که در اینجا کله مسیح است.
به سبب ژرف نگری در درون آدمی، قدرت تخیل، توانایی فنی و کثرت و تنوع آثارش ، یکی از برجسته ترین هنرمندان اروپایی به شمار میآید بعلاوه او چاپگر و رسام نیز بود و در حدود سیصد باسمه از وی به جا ماندهاست نخستین هنرمندی بود که اهمیت پرداختن به رنگ، نور و اسلوب رنگامیزی را برابر با اهمیت انتخاب موضوع دانست هدف او کاوش در دنیای درون آدمی بود، خواه در تکچهرههایی که از خودش و دیگران نقاشی میکرد، خواه در متون مذهبی که به تصویر کشید کاربست اسلوب تدرج ملایم رنگسایهها - از قهوه یی خاموش تا سفید تابناک - به او امکان داد تا حالت روانی متغیر آدمی را بنمایاند، که آن را روانشناسی نور نامیدند در آثارش، نور و سایه به آرامی و با ظرافت در هم میآمیزند، شکلها را آشکار و پنهان میسازند، و کلیتی بصری سرشار از سکوتی روحانی و تعمقی فیلسوفانه پدید میآورد
زندگی
رامبراند نقاش معروف هلندی است که به سال ۱۶۰۶ م. در شهر لیدن به دنیا آمد و به سال ۱۶۶۹ م. درگذشت. نماینده بارز مکتب و سبک نقاشی هلندی و استاد سایه و روشن در نقاشی است. رامبراند پسر آسیابانی از مردم لیدن بود. مادرش او را به خواندن کتاب مقدس (تورات و انجیل) ترغیب میکرد و به این سبب خیال هنرآفرین او هرگاه از مشاهده و تصور زندگی واقعی هلند فراغتی مییافت بسوی شهر بیت المقدس پرواز میکرد و داستان های مذهبی را مجسم میساخت. هنگامی که به دانشگاه وارد شد ذوقی به آموختن مواد علمی نشان نداد. سرانجام شاگرد یکی از نقاشان محلی شد. پس از مدتی از معلم چشم پوشید و نزد خود به کار پرداخت. بیست ودوساله بود که به آمستردام رفت و در آنجا به عنوان نقاش چهره نگار به کار پرداخت و محبوبیتی به دست آورد. در آمستردام ازدواج کرد اما در سال ۱۶۴۲ زنش درگذشت و بی اعتنایی محیط نسبت به تجدد و تنوعی که او در کار خود به وجود آورده بود موجب شد که رمبراند کم کم از شیوه موردپسند جامعه هلندی روگردان شود. روح نقاشی رمبراند روشنی است. نقاش میکوشد ازطریق تضادی که میان سایه روشن پرده خود به وجود می آورد فاجعه زندگی بشری و عشق آسمانی و اسرار روح و حقیقت چهره تصویرشده را نشان دهد. نقاش با محیط خود روابط خوبی نداشت و مردم قدر هنرش را آن چنانکه خود هنرمند متوقع بود نمیشناختند. در سال ۱۶۵۷ باآنکه هنوز سفارش هایی برای کشیدن پردههای بزرگ به او میدادند وضع معاش هنرمند مختل شد، خانه خود را با مجموعه طرح هایی که در عمر خود گرد آورده بود فروخت و در یکی از محلههای تاریک بیرون شهر آمستردام مسکن گزید. معهذا آثاری که در این دوران به وجود آوردهاست به هیچ وجه حاکی از ضعف روحی و فقر و بیچارگی نقاش نیست. حتی به رغم این عسرت معیشت در پردههای نقاشی او جلوه رنگ های شفاف و طلایی و دقت در تحلیل قیافه و نمایش روح اشخاص بسیار بیشتر شدهاست. در چهرههایی که رمبراند نقش کرده آنچه بیشتر جالب توجه است برق نگاه اشخاص است. وی در شصت وسه سالگی به سال ۱۶۶۹ درگذشت
نخستین نقاشی رمبراند که از آن اطلاع داریم
برای کسانی که رمبراند را از رهگذر آثار دوران کمالش قضاوت میکنند و قدر میگذارند نخستین تابلو او ناامیدکننده مینماید. نخستین تابلو رمبراند که انتسابش به هنرمند کاملا مورد تأیید قرارگرفته یک نقاشی تاریخ نگارانهاست شبیه یکی از آثار استادش پیتر لاستمن و با عنوان سنگسارکردن استیون قدیس. این تابلو براساس داستانی درباره نخستین شهادت در تاریخ کلیسای مسیحی ساخته شدهاست. به موجب این داستان ، استیون به کفر متهم میشود،اورا به خارج از دیوارهای بیت المقدس میبرند،و با سنگسارکردن از زندگی محرومش میکنند.در تابلو رمبراند، استیون روی زمین زانو زده و دستهایش را به بالای سربرده تا خود را در برابر سنگهایی که تا لحظهای دیگر به سویش پرتاب میشود محفوظ نگاه دارد یا آنکه در آن حالت دست دعا و تضرع به سوی خداوند دراز کردهاست. تکه سنگهایی که قرار است مغز او را داغان کند هر یک به اندازه یک نارنج درشت است. این لحظه بدی است... این تابلو اثر خیلی خوبی نیست؛ همه چهرههای تابلو به طرف جلو مینگرند و در زمینه پیشین تابلو قرار دارند، به همان شیوهای که کاراوادجو در چنین تابلویی عمل میکرد، سرارتابلو با نور بسیار درخشانی روشن شدهاست،به همان شیوهای که لاستمن تابلوهای خود را با نور زیادروشن میساخت، البته به استثنای قسمت چپ زمینه پیشین تابلو که در آن یک اسب تنومند و سوارکارآن در سایه پررنگی نشان داده شدهاند. این شیوه پدیدآوردن تضاد به صورت تاریک نشان دادن قسمتی در یک تابلوی سرار روشن میتواند نماینده تأثیر و نفوذ سبک کاراوادجو باشد. در هلند بسیاری از هلندیان پروتستانتیسم را بگرمی پذیرا شدند. هلندیها در آن دوران با اسپانیای کاتولیک در جنگ بودند و همین انگیزه مناسبی بود که به پروتستانتیسم روی آورند. نیمی از هلندیها همچنان کاتولیک باقی ماندند و نیمی دیگر به کالونیسم، لوتریانیسم، فرقه آناباپتیستها، فرقه منونیتها، و دیگر فرقههای کوچک مذهبی گرویدند، و آنگاه اختلافات مذهبی و به دنبال آن کشمکشها و تعارضهاآغاز شد.... یوهان وان اولدنبارنولت، سیاستمدار برجسته هلندی،به اتهام حمایت از معترضان (کالونیستهای لیبرال)، سرش را از دست داد.در چنین محیط و فضای اجتماعی بود که رمبراند تابلو سنگسارکردن استیون قدیس را پدید آورد. تابلویی که در واقع نموداراعتراض هنرمند به کشته شدن اولدنبارنولت بود، ودرعین حال، درخواست التماس آمیز هنرمند را برای دعوت مردم به تساهل و مدارای مذهبی مطرح میساخت و فریادی بود که در طرفداری از صلح و آرامش برآورده شد. از این نظرگاه چنین به نظرمیرسد که رمبراند، با قراردادن خوددرصف معترضان و مخالفت با شاهزادهای که سر انسانی را به همان سبب از تن جدا کرده بود، شجاعت و شهامتی نمایان از خود نشان دادهاست... ازاوضاع و احوال چنین برمی آید که شخص رمبراند در عین حال که فردی خداپرست و معتقد به حضرت مسیح بوداز هیچ یک از گروههای مذهبی فعال در آن دوران طرفداری نمیکرد، او از چهره همه گونه اشخاص اعم از کالونیستها،معترضان، منونیتها، و یهودیان تصویرهایی تهیه میکرد. حال اگر بخواهیم ترسیم این تابلو را ازنقطه نظرابراز شهامت و بی باکی رمبراند مورد قضاوت قرار دهیم و به این نتیجه برسیم که وی در آن زمان که معترضان مورد آزار قرار میگرفتند و به پشتیبانی شخصیتی نیاز داشتند با تهیه این تابلو به یاری آنان شتافت. با همه این احوال، یک نکته مسلم مینماید که رمبراند در انتخاب موضوع برای پردههای نقاشی خویش دقت کافی معمول میداشت تا این موضوعها با معیارهای مشخص سازنده سبک خاص و مکتب مورد علاقه اش هماهنگی داشته باشد، او در سراسرزندگی خود از تورات و انجیل به عنوان منبع اصلی موضوع برای نقاشیهایش استفاده کردهاست. اکنون به این نکته بپردازیم که، ازنظر جنبههای کاملا هنری در تابلو مورد بحث، چه چیزهایی مشخص کننده سبک خاص رمبراند میتواند باشد؟ مهمترین و چشمگیرترین نشان خاص رمبراند در این تابلو، احساس نیرومند پددیدآوردن یک درام است. در اغلب تابلوهای لاستمن، نقاش لحظهای را برای نشان دادن اوج درام برگزیدهاست که لحظهای کلیدی و بسیار حساس است و نقاشان تاریخ نگار همیشه مراقب بودهاند که در هر یک از تابلوهایشان چنین لحظه اوجگیری درام موجود باشد.لیکن در تابلوی سنگسارکردن استیون قدیس چنین مینماید که رمبراند راهی بهتر و مؤثرتر از آنچه بخاطر استادش رسیده بود یافتهاست : این فقط یک لحظه کلیدی محض نیست، بلکه لحظهای کلیدی است که به حد اعلای عمق و تأثیرگذاری خود رسیدهاست و،دراین تابلو، درست موقعی است که لحظهای بعد استیون قدیس در نتیجه اصابت قلوه سنگی پریشان میشود. برخلاف لاستمن که غالباً چهرههای قهرمانان تابلوهایش را در یک چارچوب آرایش یافته با دکورهای لازم مصور میسازد،رمبراند چنین دکورهایی را به کنار میگذاردو چهرههای قهرمانان تابلو را کاملاً در پیش زمینه تابلو مینشاند و، بدین ترتیب، درسیمای بینده، به محض نگریستن به تابلو، حالت شور و هیجان پدیدار میشود. چهرهها نیز در تابلوهای رمبراند، برخلاف اغلب تابلوهای لاستمن ،آرام و آسوده نیستند، بلکه سرشاراز احساس و شور تند مینمایند. رمبراند با سبک خاص خود از مرزهای نقاشی روایتگرانه بسی فراتررفته و حتی مرزهای چنان نقاشی را که میتوان روایتگری دراماتیک نامید پشت سرنهاده بود. رمبراند لحظه قاطع درام را نقاشی میکرد. بنابراین، رمبراند نه نقاشی تاریخ نگار یا روایتگر، بلکه درام نگاری جوان بود
مضامین نقاشیهای رمبراند
رمبراند تابلوهای زیادی هم به صورت سفارشی و هم به صورت غیرسفارشی کشید که میتوان آنها را برحسب تاریخی، اسطورهای، پرترههای سفارشی گروهی و نقاشیهای ژانر طبقه بندی نمود. بعضی ار جالب ترین آثار رمبراند رااین گونه مضامین تشکیل میدهند. کلمه ژانر که یک اصطلاح است به نقاشیهایی اطلاق میشود که صحنههای از زندگی عادی و چیزهای محلی و سوژههای این دنیایی و معمولی را نشان میدهند. در هلند قرن هفده سوژههای ژانر بسیار محبوبیت داشت. محبوبیت آنها خیلی هم عجیب نبود، چون خصوصیت مردم هلند را نشان میداد.آنها کشور و سرزمین و جامعه شان را دوست داشتند و میخواستند تصویرشان بهنگام کار یا بازی ترسیم شود. آنها همچنین تابلوهای راجع به فقر را دوست داشتند. به هرحال یکی از سوژههای مورد علاقه رمبراند، فیلسوف یا دانشمندی است که در مکانی به حال اندیشیدن دیده میشود که او با این سوژه توانست آرامش تفکر و ارتباط با خداوند را در مکانی خلوت به تصویردرآورد. بعضی از نقاشیهای تاریخی و اسطورهای علیرغم عدم تمایل کامل رمبراند در مضامین اسطورهای نیز دارای اهمیت اند. ریشه سوژههای اسطورهای در تاریخ هنر در سنت دیرینه کلاسیک یونان و تفکر رومی نهفتهاست و علاقه رمبراند علیرغم تحصیلات کلاسیکش در دانشگاه لیدن به واقعیتی بود که بتواند الهام را در خصوصیت قهرمانی اسطوره بیابد. در واقع «دیانای» او با الهه شکار بودن فاصله دارد و Danaë که یکی از تصاویر مهم او از بدن برهنهاست گرمی و طراوت زنی جوان را تماماً دارد و دارای چنان احساسی از واقعیت است که ژوپیتر بصورت رگباری از طلا به هنگام دیدن او به طورناگفتنی مضحک بنظر میرسد.
سفارشهای گروهی رمبراند شامل بعضی از مهمترین و سمبولیکی ترین آثار او نیز میشود. اولین سفارش بزرگ که مطمئناً در کسب شهرت او مؤثربوده تابلوی درس آناتومی دکترنیکلاتولپ میباشد. این اثر به هنگامی نقاشی شد که رمبراند بیست و دو سال داشته و این اولین کوشش او برای در یکجا نشان دادن تعدادی آدم در یک نقاشی پرترهاست. این تابلو توسط صنف جراحان سفارش داده شد تا در سالن تشریح آویخته شود و اگرچه آن دارای وحدتی کافی نیست- افراد مختلف در تابلو بنظر میرسد که در درس شرکت ندارند- ولی با وجود این برای جوانی به سن او کار قابل توجهی به حساب میآید. دکتر تولپ با شکل خشک و رسمی خود در حال تشریح بدن برای گروهی از جراحان است ولی دو نفر سمت راست بنظر میرسند که از دیگران جدا گشته و جلب این شدهاند که در بیرون چه میگذرد. نحوه تنظیم نور خیلی بازتر و مستقیم تر از آنچه که معمولاً در آثار رمبراند وجود دارد میباشد.نور روشن است و افراد کامل کشیده شده و با فواصل مساوی پخش گردیدهاند. اگرچه این امر به طور تحسین برانگیزی با هدف تناسب دارد ولی با سایر پرترههای گروهی زمان خودش متفاوت است زیرا به جای سعی در بیان حالت مجموعه چهرهها و اندامها هر یک با اهمیت خاص خود جدا قرارگرفتهاند، رمبراند در اینجا خواسته سعی کند برصحنه تا اندازهای حالتی دراماتیک واقعی بدهد که تا حدی ولی نه بطور کامل در این امر موفق شدهاست، در تابلوی شبگردان این وحدت به دست آمده و با استفاده از کیاروسکوری قوی در تابلو صحنه را واقعی تر مینماید.
در آخرین و بزرگترین سفارش خود یعنی «سران صنف پارچه فروش» باز هم نور مسطح است و از سایههای عمیق و پرطنینی که در تابلوی شبگردان به وفور دیده میشود اثری به چشم نمیخورد. گروه پنج نفری صنف پارچه فروش با یک پیش خدمت در زمینه عقب در سرتاسر تابلو بطور مسطح پخش شدهاند و هر یک از گروه پنج نفری استعلام بیننده را میطلبد. رمبراند اغلب سوژههایی را دوست داشت که در آنها کاراکترهای مختلفی بتوانند با یک هدف مشترک وحدت یابند و او احساس کرد که این عمل به او فرصتی خواهد داد تا تفاوت حساس کاراکترها را مطالعه کند. هرگاه بتوان با این راه ساده درباره خصلت مردی صحبت کرد همانا یکی از خصوصیات استعداد رمبراند را آشکار ساختهایم.[۴]
گراوورهای رمبراند
ذوق هنری رمبراند شیوههای گرافیک، از جمله گراوور تیزابی را نیز دربرمی گیرد. در اینجا نیز او در میان سرآمدان قرارمیگیرد و شانه به شانه آلبرشت دورر،استاد بزرگ و گراوورساز اصیل میساید. گراوور تیزابی که در نخستین سالهای سده هفدهم تکمیل شده بود سریعاً دنبال گردید، چون در مقایسه با حکاکی، به مراتب سروسامان پذیرتر بود و در کشیدن طرح، آزادی بیشتری به هنرمند میداد. در گراوورسازی تیزابی،یک لوح مسین را با لایهای از موم یا روغن شفاف میپوشاندند و سپس طرح یا تصویر را با یک سوزن یا قلم گراوورسازی یا هر ابزار نوک تیز دیگر روی آن میکشندو لایه روغنی مزبور را در نقاط پیوسته طرح یا تصویر از روی لوح مسین میزدایند ولی برشی در سطحش ایجاد نمیکنند. این لوح ،آنگاه در ظرفی پراسید فروبرده میشود؛ اسید،بخشهای بی روغن شده فلز را میخورد و به بیان دیگر، همان کاری را انجام میدهد که قلم کنده کاری در شیوه حکاکی انجام میدهد. نرمی لایه روغن ، به هنرمند گراوورساز، در مقایسه با هنرمند حکاک چوب یا فلز که مستقیماً روی سطح مقاوم چوبی یا فلزی کار میکند، آزادی بیشتری میدهد. بدین ترتیب، پیش از اختراع لیتوگراف ( درسده نوزدهم ) ، گراوورسازی تیزابی، آسان ترین شیوه در هنرهای چاپی و شیوهای بود که طراحی و چاپ ظریف ترین خط و رنگ را میسر میساخت. اگر رمبراند هیچ گاه نقاشی نکرده بود باز به علت باسمههایی که چاپ کرده بود هنرمندی نامدار میشد، همچنان که در دوران زندگی خود چنین بود. چاپ و فروش باسمه از منابع اصلی درآمدش بود و او غالباً در لوحهای فلزیش تجدیدنظر میکرد تا بتواند ویرایش یا نسخه تازهای از هر باسمه یا گراوور به بازار
درتصویر روبرو مرحله یا نسخه چهارم گراوور سه صلیب او را نشان میدهد. در نسخههای پیشین، او تپه کالواری را به شکلی بسیار زیبا و تاریخی، با انبوه سربازان و تماشاگران، تماماً با شیوهای توصیفی و بسیارپرزحمت، شبیه سازی کرده بود. در این آخرین نسخه، آنچه مطرح میشود نه اهمیت تاریخی بلکه اهمیت نمادین تپه مزبور است. رمبراند که گویی حوصله اش از جزئیات پیشین سررفته بود، بیشترین بخش آن را با ضربات سخت و رو به پائین سوزن گراوورسازیش حذف کرد تا آنکه به نظر میرسد آنچه به توفانی از خطوط سیاه شباهت دارد از آسمان به زمین میبارد، و بخشی از صحنه را برفراز سر مصلوبان روشن نگاه داشتهاست. در اینجا آشکارا اثبات میشود که رمبراند میخواسته بگوید که «کل داستان کتاب مقدس، برای آن است که آدمی را به سوی صلیب هدایت کند».
هنر رمبراند در آخرین سالهای زندگیش ، عملاً از سوی معاصرانش پذیرفته نمیشد، هرچند گاهگاه مأموریتهای مهمی چون کشیدن تابلوی سران صنف پارچه فروش نیز به وی واگذار میشد. هنر رمبراند در این سالها بسیار شخصی و بسیار خودمدارانه بود؛ بسیاری از هنرشناسان، مانند بالدینوتچی زندگی نامه نویس ایتالیایی،معتقد بودند که رمبراند نقاش بی ذوقی بودکه به شکلهای زشت توجه داشت و رنگ را از یاد برده بود. این پیشداوری تا سده نوزدهم نیز به اعتبار خود باقی بود، تا آنکه در این دوره نبوغش مورد تأیید و تصدیق قرار گرفت. امروزه او به عنوان یکی از بزرگترین استادان سنت نقاشی و گراوورسازی، نقاشی پرتوان، و مفسر بی مانند مفاهیم پروتستانی کتاب مقدس شناخته میشود. در روزگار ما، او الگویی برای هنرمند معاصر، و استادی منزوی و شجاع تلقی میشود که راه خویش را بدون ترس از سوء تفاهماتی که احتمالاً فراراهش قرار خواهند گرفت به سوی قلههای تازه میگشاید.
عکس رمبراند
نام اصلی |
جورجیا توتو اوکیف |
زادهٔ |
۱۵ نوامبر ۱۸۸۷ |
درگذشت |
۶ مارس ۱۹۸۶ (۹۸ سال) |
ملّیت |
آمریکایی |
حوزه فعالیت |
نقاشی |
سبک |
مدرنیسم آمریکایی |
جورجیا اوکیف با نام کامل جورجیا توتو اوکیف (به انگلیسی: Georgia Totto O'Keeffe) (۱۵ نوامبر ۱۸۸۷ - ۶ مارس ۱۹۸۶) نقاش زن آمریکایی بود.
زندگینامه
جورجیا اوکیف در ۱۵ نوامبر ۱۸۸۷ در مزرعهای واقع در سان پرری ایالت ویسکانسین آمریکا زاده شد. او بین سالهای ۱۹۰۵ تا ۱۹۰۶ به تحصیل هنر در انستیتو هنر شیکاگو پرداخت و پس از آن از ۱۹۰۷ تا ۱۹۰۸ در اتحادیه دانشجویان هنر در نیویورک تحصیل کرد. در اینجا بود که با عکاسی به نام آلفرد استیگلیتز آشنا شد و در ۱۹۲۴ با او ازدواج کرد.
اوکیف در ۱۹۱۵ یکی از پیشگامان نقاشی آبستره در آمریکا بود و از کارهایش در این سبک میتوان به تابلوی «موسیقی سبز و آبی» در ۱۹۱۹ اشاره کرد. با این وجود اوکیف بعدتر رو به سبکی فیگوراتیوتر آورد و شروع به کشیدن گلها و یا سوژههایی با موضوعات معماری نمود که اغلب نیز حالتی سورئال داشتند.
در ۱۹۲۹ اوکیف برای پیدا کردن ایدههای جدیدی برای نقاشیهایش سفری به نیومکزیکو داشت. او در این سفر چنان تحت تأثیر محیط و طبیعت منطقه قرار گرفت که پس از آن بیشتر وقتش را در آنجا میگذراند. با مرگ همسرش آلفرد استیگلیتز در ۱۹۴۶، جورجیا اوکیف به طور کامل در نیومکزیکو ساکن شد.
اوکیف در ۱۹۷۱ متوجه شد که دید چشمهایش به شدت در حال کم شدن است و مجبور شد تا از کشیدن نقاشی دست بکشد. در ۱۹۷۷ جرالد فورد، رئیسجمهور وقت ایالات متحده آمریکا، مدال آزادی رییس جمهوری که بالاترین جایزهای است که از سوی رئیسجمهور کشور به شهروندان آمریکایی داده میشود را به جورجیا اوکیف اعطا نمود. اوکیف همچنین در ۱۹۸۵ مدال ملی هنر را دریافت داشت.
اوکیف در اواخر عمرش بسیار ناتوان شده بود با اینوجود تنها چند هفته پیش از مرگش بار دیگر به کشیدن نقاشی روی آورد. جورجیا اوکیف در ششم مارس ۱۹۸۶ در سنتا فه، نیومکزیکو و در سن ۹۸ سالگی درگذشت.
عکس جورجیا اوکیف
زادهٔ |
۲۵ اکتبر ۱۸۸۱ |
درگذشت |
۸ آوریل ۱۹۷۳ |
ملّیت |
اسپانیایی |
رشته |
نقاش، پیکره ساز، طراح، چاپگر و سفالگر |
جنبش |
کوبیسم |
آثار |
دوشیزگان آوینیون |
پابلو روئیز پیکاسو (به اسپانیایی: Pablo Ruiz Picasso) نقاش، شاعر، طراح صحنه، پیکرتراش، گراورساز و سرامیک کار اسپانیایی و یکی از برترین و تاثیرگذارترین هنرمندان سده ۲۰ میلادی بود. او به همراه ژرژ براک، نقاش و پیکرتراش فرانسوی، سبک کوبیسم را پدید آورد. از جمله آثار مشهور او می توان به دوشیزگان آوینیون و گرنیکا اشاره کرد. پیکاسو بیشتر عمر خود را در فرانسه به سر برد.
زندگینامه
وی در ۲۵ اکتبر سال ۱۸۸۱ در مالاگا، یکی از شهرهای کشور اسپانیا، زاده شد. وی تحصیلات خود را در فرانسه به پایان رساند. او نزد پدرش که استاد نقاشی بود به آموختن صورتگری پرداخت و در سال ۱۹۰۳ مقیم پاریس شد. در سالهای ۱۹۰۶ و ۱۹۱۰، به اتفاق ژرژ براک مکتب کوبیسم را پایه گذاری کرد. ژرژ براک، از نخستین کسانی بود که سنجاق و میخ را با هم توأم نمود و پیکاسو تخته و چیزهای دیگری را هم به آن افزود. پیکاسو در سبک خود شهرت فراوانی به دست آورد و پیروان فراوانی کسب نمود.
وی در۸ آوریل ۱۹۷۳، در اوج دلباختگی اش به ژاکلین درگذشت و ژاکلین روک نیز، که پس از پیکاسو شدیداً از نظر روحی دگرگون شده بود، در سال ۱۹۸۶، با شلیک گلوله خودکشی کرد
به دلیل جستجوگری، نو آوری، پر کاری و اثر گذاری بر معاصران، یکی از مهم ترین هنرمندان سده بیستم به شمار میآید.
در دروههای آبیفام و گلفام استقلال هنری اش را بروز داد. اوضاع بحرانی اروپا، جنگ داخلی اسپانیا و اشغال فرانسه توسط آلمانیها، بر موضوع و محتوای هنر او اثری عمیق گذاشت و عناصر اساطیری و نمادین در آثارش رخ نمودند
تابلوی گرنیکا نمونه شاخص هنر تمثیلی او در این دورهاست. او با بهره گیری از هنر بدوی (مجسمههای کهن ایبریایی، و صورتکها و تندیسهای آفریقایی)، در راهی تازه قدم گذارد. شاید پیکاسو طراحی را برترین وسیله برای انتقال بیواسطه قدرت ابداع خود میدانست. طراحیهای دوره جوانی اش به دور از طبیعت گرایی و بری از هرگونه رونگاری، بر اثر تجربه تجسمی به روی کاغذ ترسیم شدهاند
سبک کاری
او در مجسمه سازی، حکاکی روی چوب،سفالگری، سرامیک، چاپ سنگی (لیتوگرافی) و معماری تبحر داشت. پیکاسو علاقه خاصی به زنها داشت و غیر از اینکه در زندگی غرق آنها بود تا مدتها نقاشیهای وی مشخصاً تنها راجع به زنها بود. و دوره اول هنری وی در طبقه بندیها بنامهای Blue & Rose میباشد. در دوران آبی سبک کاری وی اغلب شامل سایههای آبی کشیده شده از اجسامی بود که تنها به نیمی از آنها به تصویر کشیده میشد. در دوران رز از آبی به سمت صورتی تمایل پیدا کرد و نقاشیهای وی به دنیای واقعی نزدیکتر شدند. او سپس به سبک کوبیسم روی آورد که در آن اشیا را توسط اشکال ساده هندسی به تصویر کشاند آخرین دوره کاری پیکاسو دوره سورئالیستی است که از ۱۹۲۴ آغاز میشود. ولی همیشه فاصله اش را با سورئالیستها حفظ کرد. پیکاسو و هنرمندان سورئالیست جهان در اصول بنیادی، بدین معنا که هنر قادر است آنچه را که طبیعت و عقل نمیتوانند ابراز کنند نشان دهد، موافقت داشتند ولی اختلاف اساسی بسیاری بین پیکاسو و سورئالیستها وجود دارد: به عقیده آنها، پیکاسو به دنیای خارج و مضمون وابستگی بسیار دارد و از دنیای اوهام و رویاها بسیار دور است.
آثار
بالاترین قیمت پرداخت شده برای نقاشی پابلو پیکاسو ۱۲۶٫۴ میلیون دلار به تابلویی به نام پسری با پیپ بود که در تاریخ مه ۴، ۲۰۰۴ به فروش رفت
در نوامبر ۲۰۱۰ بیش از ۲۷۰ اثر ناشناخته از پیکاسو در فرانسه و در منزل پیرمردی کشف شد.
پابلو روئیز پیکاسو
نام |
اَندی وارهول |
زادهٔ |
۶ اوت ۱۹۲۸ |
درگذشت |
۲۲ فوریه ۱۹۸۷ |
ملّیت |
آمریکایی |
رشته |
نقاشی, سینما |
جنبش |
هنر پاپ |
اَندی وارهول (به انگلیسی: Andy Warhol) (زاده ۶ اوت ۱۹۲۸ - مرگ ۲۲ فوریه ۱۹۸۷)هنرمند، نویسنده، و فیلمساز پیشرو آمریکایی، از بنیانگذاران هنر پاپ دههٔ ۱۹۵۰ در ایالات متحده بود. او شناخته شدهترین چهره هنر پاپ و دارای اندیشههای بسیار آوانگارد بود.
هنر پاپ، هنری کمابیش طاغی و ضد ارزشهای هنری آکادمیک بود که در میانهٔ قرن بیستم پا گرفت. آثار اندی وارهول یا اندرو وارهولا با وجود آنکه در زمان حیاتش مخالفان بسیاری در میان منتقدان داشت محبوبیت عام زیادی کسب کرد و او را به یکی از جنجالیترین شخصیتهای هنری مبدل کرد. هماکنون بزرگترین موزهٔ دنیا که به یک هنرمند اختصاص دارد در پیتزبورگ پنسیلوانیا موزهٔ اندی وارهول است.
اندی وارهول (سمت راست) در مراسمی در کاخ سفید ترسیمی از جیمی کارتر را به او اهدا میکند. (ژوئن ۱۹۷۷).
اندی وارهول در ۶ اوت ۱۹۲۸ (میلادی) در پنسیلوانیا به دنیا آمد. او فرزند سوم یک خانوادهٔ کارگر مهاجر بود.
وارهول در سالهای ۱۹۶۰ استودیوی معروف خود را با نام «کارخانه» (The Factory) تأسیس کرد. او با این کار ویژگی یکتایی و ناب بودن اثر هنری را از بین برده و شروع به تولید آثار هنری در مقیاس انبوه کرد. در همین دوره وارهول شروع به نقاشی از تولیدات معروف آمریکایی مانند سوپ کمپبل و بطری کوکاکولا نمود. یکی از شناخته شدهترین کارهای او، قوطیهای سوپ کمپبل است که در سال ۱۹۶۲ میلادی ترسیم شده است.
او در ۲۲ فوریه ۱۹۸۷ در نیویورک درگذشت و آنجا به خاک سپرده شد.
او در کتاب «فلسفه اندی وارهو
ل» نوشتهاست: «چیز شگفت انگیز درباره آمریکا این است که سنتی را آغاز کرده که در آن ثروتمندترین مشتریان دقیقا همان چیزی را میخرند که فقیرترینشان. شما میتوانید کوکاکولا را در تلویزیون ببینید و میدانید که رئیس جمهور کوکاکولا میخورد، الیزابت تایلور کوکاکولا میخورد، و فکر کنید، شما هم میتوانید کوکاکولا بخورید. کوکا همان کوکاست و با هیچ مقداری از پول نمیتوانید کوکایی بهتر از آنچه داشته باشید که یک ولگرد در گوشهای میخورد. همه کوکاها یکسان هستند و همه آنها خوب. این را الیزابت تایلور میداند، رییس جمهور میداند، ولگرد میداند و شما هم میدانید.» از ویژهترین شیوههای وارهول تکرار است، او با استفاده از چاپ سیلک برای تکرار مکانیکی موضوعاتش و حذف احساسات شخصی هنرمند از اثر، زندگی و تصویرهای زندگی انسان مدرن را به نمایش میگذارد.
عکس اَندی وارهول
پیتر بروگل(۱۵۶۹-۱۵۲۵) نقاش هلندی دوران رنسانس است که به جهت نقاشی مناظر طبیعی و زندگی روستایی شهرت دارد(نقاشی طبقاتی) از آن جایی که اکثر اعضای خانواده بروگل نقاشان شهیری بودند برای متمایز کردن پیتر بزرگ به او لقب بروگل روستایی داده اند. شواهدی موجود است که او در بردا متولد شده و پسر یک روستایی بوده که در دهکده بروگل می زیسته است. بروگل پس از آن که در اوان زندگی توانایی و استعداد اعجاب آمیزش را در نقاشی نشان داد به شاگردی پیتر کوئکه فن الست در آمد و سپس با دختر او مایکن ازدواج کرد. او مدتی را در فرانسه و ایتالیا گذراند و سپس به انتورپ رفت و در آنجا به سال ۱۵۵۱ به عنوان استاد به عضویت انجمن نقاشان در آمد. بروگل خیلی زود بار سفر بست و راهی ایتالیا شد سپس به انتورپ بازگشت اما ده سال پایانی زندگی را به طور مداوم در بروکسل به سر برد. او در هنگام مرگ دو فرزند داشت پیتر بروگل جوان و یان بروگل بزرگ که هر دو نقاشان بزرگ و تحسین برانگیزی از آب درآمدند از آنجایی که فرزندان بروگل در زمان مرگش بسیار کم سن و سال بودند به نظر می رسد که آموزشش بیشتر بر عهده مادرش که خود نیز یک نقاش بود صورت گرفته باشد.
هنر بروگل آخرین مرحله در پیشرفت نقاشی سنتی هلند است که با یان ون ایک در قرن ۱۵ آغاز شد. این سنت انتزاع هنر قرون وسطا را به یک دید تجربی از واقعیت تغییر داد. بروگل به صراحت تاثیر هنرمندان ایتالیایی رنسانس و تعابیر کلاسیکشان را که بر آثار اکثر نقاشان هم دوره اش غالب است رد کرد. به جای موضوعات اساطیری، بدن های عریان و صحنه های شاعرانه، هنر بروگل صحنه هایی از طبیعت را به تصویر می کشد که خارج از قواعد واقع نمایی در عصر بروگل می نماید. برخلاف بسیاری از نقاشان، پیتر بروگل به دلیل عدم تمایل به ستایش شخص خود به ندرت نقشی از خود تصویر کرده است و این کار را برای شناسایی چهره هنرمند مشکل می نماید. هر چند که به طور کاملا اتفاقی ممکن است تصویر مردی عادی در گوشه تابلوهای او ببینید که به نظر می رسد خود نقاش باشد. از جمله در تابلوی نقاش و مشتری که به شکل واضح تری به نقاش پرداخته شده است.
کارهای اولیه بروگل چشم اندازهای طبیعی بودند، علاقه ای که در سرتاسر عمر پا بر جا ماند. تعدادی از نقاشی چشم اندازهای افق که در سفر ایتالیا کشیده بود توانایی منحصر به فرد او را در به تصویر کشیدن تغییرات فصلی و کیفیات جوی طبیعت نشان گر است. همین شاخصه ها در آثار متاخر او نیز به چشم می خورد از جمله در "چشم انداز زمستان با یک دام پرنده"(۱۵۶۵)
مردم در برف و یخ ها مشغول شادمانی هستند؛ حال آن که کمی آن طرف تر پرندگان در کنار دری که به عنوان تله کار می کند به وضع رقت باری گرد آمده اند. از آنجا که بسیاری از پرندگان به بزرگی مردم عادی در نقاشی تصویر شده اند برخی این اثر را نه تنها نمایش یک چشم انداز زمستانی تفسیر کرده اند بلکه عنوان می کنند که در وهله اول اثر به بیننده در مورد خطرهای مدوام محیط پیرامون هشدار می دهد!
پس از بازگشت به انتورپ در ۱۵۵۵ بروگل کارش را با گراور زدن برای انتشارات هیرونیموس کوک ادامه داد. برخی از آثار او در این دوره چشم اندازهای طبیعی است اما بقیه آثار به طور روشنی نشان دهنده تلاش بروگل بر نقاش بزرگ و مشهور پیشین، هیرونیموس بوش است.تصاویر عظیم و خارق العاده و کوتوله های دیواسا در سری "هفت گناه مرگبار"(۱۵۵۷) در همین راستاست. همچنین است "سرزمین کوکین"(سرزمینی افسانه ای سرشار از لذت و آسایش) که به سال ۱۵۶۷ به تصویر درآمد. یک نقاشی چشم گیر از مردی نیمه هشیار که با پوستینی قهوه ای به پشت لمیده در حالی که مشخص است مقدار زیادی غذا خورده و شاید مقداری هم آبجو!
در اواخر دهه ۱۵۵۰ بروگل شروع به کار بر روی یک سری تابلوهای بسیار عظیم با ساختی پیچیده کرد تا با کمک آن بتواند گوشه هایی از زندگی ملت فلاندر را به تصویر کشد. اولین نمونه این آثار یک پرتره دانشنامه وار از "ضرب المثل های هلندی"(۱۵۵۹) رایج بود که با "مبارزه میان کارناوال و روزه" (۱۵۵۹) و "بازی های کودکانه"(۱۵۶۰) ادامه یافت.
شاخصه تمام آثار بروگل نگاه دقیق به سرشت انسانی، لطافت فراگیر، و نشاط تصاویر روستایی اوست. این تصاویر با وجود سادگی در ترکیب رنگ در توصیفشان از زندگی خشن روستایی و تلاش برای بقا بی نظیر هستند. مثال های متاخر و کامل تر آثار روستایی او شامل "رقص روستایی" و "عروسی روستایی" است(هر دو ۱۵۶۸). در طی دوران زندگی بروگل او علاقه شدیدی بهع زندگی ناملایم کشاورزان پیدا کرد، کشاورزانی که تا آن زمان در آثار او به نوعی "تحمل می شدند" در "رقص روستایی" به ناگاه در جامه قهرمانان درآمدند.
پژوهشگران هنری جدید برخلاف گذشتگان که آثار بروگل را تنها نمایه هایی ساده از سنت ها و چشم اندازهای معمولی که توسط نقاشی روستایی خلق شده می دانستند، بروگل را به لحاظ محتوا نه فرم صرف نقاشی با درک بالای هنری می دانند همان طور که آبراهام اورتلیس می گوید:
"آن نقاشانی که تصاویر دل نشینی در سال های طلایی زندگی شان خلق کرده اند،و به دنبال فرانهادن سوژه تصویر شده به فراتر از مرزهای رمز و راز بوده اند و یا ظرافتی را که در تخیلات آزادشان دیده اند را در تمامی سطوح اثر بپراکنند، به مدل هایشان خیانت کرده اند و بنابراین از پروراندن زیبایی حقیقی آنها عاجز مانده اند. بروگل ما از این عیب بری است."
آثار بروگل به طور وسیع و حتی گاه بسیار متضادی به اعتقادات متفکران مذهبی مختلفی نسبت داده شده، از ستیزه میان کاتولیک ها و پروتستان ها، تا به سلطه سیاسی اسپانیا بر قسمت هایی از اسکاتلند و حتی از برابری های بارز تا تبعیضات دراماتیکی که توسط جامعه فلاندر زبان مطرح می شد.
برای نزدیکی بیشتر با آثار بروگل نباید این نکته را نادیده بگذاشت که بروگل در دوران خطرناکی می زیسته و لازم بوده تا در پناه "طنز تلخ" به ابراز عقاید پرداخت همان طور که به طور بسیار زیبایی در آثار او بارز است.
بروگل در بروکسل می زیست که دوک آلبا نیروهایش را در آگوست ۱۵۶۷ وارد شهر کرد. دوک توسط فیلیپ دوم ،پادشاه اسپانیا، که استان های هلندی در سلطه او بودند فرستاده شده بود. دستور فرماندهان وادار کردن پروتستان ها به بازگشت به مذهب کاتولیک بود؛ در طی سالیان فیلیپ بسیاری را در مناطق تحت سلطنتش به مرگ محکوم کرده بود. این فشارها در نهایت منجر به جنگ های هشتاد ساله ای شد که منجر به تشکیل بلژیک کاتولیک در جنوب و هلند پروتستان در شمال شد. این سال ها نشانگر عمق فاجعه و عدم توانایی جهت بیان صریح اعتقادات هنرمندانی چون بروگل است.
بدون شک نقاشی نیز همانند نویسندگی فن قرائت می طلبد؛ فقط نقاشی سطر به سطر نیست بلکه انتقال نگاه از جایی به جای دیگر است. در آثار بروگل بالاخص در تابلوهای پیچیده اش ترکیب تضاد و تناقض دیده می شود و این همان وصل کردن رویا به زندگی روزمره است. بعد دیگر آثار بروگل جنون است. نقش جنون در دوره زندگی او حیاتی است. انسان در کلیتش معرفی می شود. از نظر معنوی توخالی است. نه قشری است و نه روشنفکر. زنان با آزادی تمام و به میل خود، به تن فروشی دست می زنند. برای نشان دادن ترس و نفرت لزومی برای ترسیم جهنم نیست. برای خودکشی از سول(اولین پادشاه یهود)، برای شکنجه دادن از مسیح، برای کشتار جمعی از بی گناهان در تابلوهای نقاشی الهام گرفته شده است.شهوت انسان در تابلوی "برج بابل" نقش بسته. ولی ناگهان در وسط "طوفان سیل آسا" خود را زیر آسمان داغ سرگردان می یابیم و حتی خود را با "بازی های کودکانه" سرگرم می بینیم. بروگل جزئیات را با تمام دقت نقش می زند. در تابلوها رنگ های متضاد و صحنه های ناموزون می بینیم ولی به لطف آگاهی نقاش به ترکیب رنگ ها ، هیچ گونه ناهماهنگی در آنها به چشم نمی خورد.(با توجه به عدم پرسپکتیو که در آن زمان طبیعی بوده است.) ناپایداری ترکیب شگفت آور است،ناپایداری که نقاش در حرکات جمعی یا فردی نشان داده است نمود زیبایی است از سطوح و جایگاه دید نقاش، هنرمندی از جنس مردم، آشنا با پیچش های زندگی که بی اعتنا نیست و دغدغه های "انسان" را فریاد می کند.
یکی از آثار وی
میکلآنژ دومین پسر از خانوادۀ «لئوناردو دیبوناروتی سیمونی» و فرانچسکا دینری است. پس از تولّد میکلآنژ، خانوادۀ بوناروتی به فلورانس مهاجرت نمود. مادر میکلآنژ، پس از بهدنیا آوردن سه پسر دیگر، چشم از جهان فروبست. او از دوران کودکی، برخلاف میل پدرش، علاقهمند به هنر و تحصیل در این رشته بود و سرانجام در پی نزاعی سخت با پدرش به هدف والای خود رسید. در سن سیزده سالگی به عنوان دستیار حقوقبگیر، در کارگاه دومنیکو ژیرلاندایو، استخدام شد. وی نزد استادش به کارآموزی پرداخت و پایه و اساس نقاشی روی دیوار مرطوب را یاد گرفت و مانند بسیاری از هنرمندان همدورۀ خود در فلورانس، در کلیسای کوچک «برانکاچی» بهتحصیل هنر پرداخت. گرچه در ابتدا به نقاشی روی آورد اما غریزه طبیعی وی مشتاق هنر پیکرتراشی بود، از این رو پیش از اتمام دوره نقاشی، به عنوان استاد به مدرسه مجسمهسازی که بهوسیلهٔ لورنتزوی مدیچی در باغهای مدیچی تأسیس شده بود، منتقل شد. هنوز سهسال از عضویت وی در مؤسسه و مدرسه مدیچی سپری نشده بود که لورنتزو چشم از جهان فروبست و پسرش پیِروی مدیچی که فاقد استعداد و کیفیت هنری پدرش بود، جانشین او شد. دراین هنگام شهر فلورانس دستخوش ناآرامی و قیام گروههای مختلف گردید و جان بسیاری از هنرمندان نیز مورد تهدید و تعدی قرار گرفت. میکلآنژ با تیزهوشی غریزی خود قبل از شروع آتش جنگ بهاتفاق دوتن از همراهانش بهشهر بولونیا کوچ نمود. میکلآنژ بیستساله در بولونیا مورد استقبال دوستانه یکی از اعضاء خانواده «آلدوراندی» قرار گرفت و بلافاصله قرارداد ساختن دو تندیس از پیکر مقدسین و مجسمۀ یک فرشته برای مقبرۀ «دومنیکوس مقدس» در کلیسای «سنت پترونیوس» را با وی منعقد نمودند. پس از یکسال اقامت در بولونیا، از جانب هیئتی در فلورانس برای احداث سالن اجتماعات شهرداری، بهآن شهر دعوت شد.میکلآنژ زمانی به فلورانس بازگشت که کشیشی از فرقه دومنیکنها بهنام «ساوونارولا» با برقراری «تئوکراسی» و «حکومت مذهبی»، قدرت را در دست گرفته و مسیر سیاسی و اجتماعی جامعه را دستخوش تغییرات نموده و قوانین سخت مذهبی را بهمردم تحمیل کرده بود. این تحولات در افکار میکلآنژ جوان، دانته و دیگر افلاطونیان تأثیر عمیق برجای نهاد. میکلآنژ پس از آغاز به کار در فلورانس، مورد توجه هنردوستان قرار گرفت و بهسفارش یک فروشنده آثار هنری، تابلوئی بدلی از روی نسخه اصلی «کوپیدوس» ترسیم نمود و طبق خواسته کارفرما، رنگآمیزی آن را بهشیوه آثار عتیقه انجام داد و بدون دریافت اضافهدستمزد شاهکاری نو از اثری قدیمی خلق نمود. این تابلو به عنوان یک اثر اصیل و عتیق بهاسقف «رافائل ریاریو»، اسقف «کلیسای جورجیوی مقدس» در رم فروخته شد. پس از مدتی اسقف ریاریو متوجه این کلاهبرداری شده و فروشنده را مجبور به بازپرداخت مبلغ دریافتی نمود. اسقف ریاریو که شیفته کار هنرمندانه نقاش جوان شده بود وی را مورد تفقد قرار داد و بهرم دعوت نمود.میکلآنژ دعوت اسقف را پذیرفت و در سال ۱۴۹۶ برای اولین بار بهرم رفت. این اقامت تا سال ۱۵۰۱ به طول انجامید. در همان ماههای اول، امید هنرمند نابغه بهاسقف هنردوست، تبدیل بهیأس شد، حتی مورد حمایت «پیرو دیمدیچی» که بهعنوان تبعیدی در رم زندگی میکرد، قرار نگرفت. تا این که بر اثر آشنایی با نجیبزادهٔ رومی بهنام «ژاکوپو گالی» و حمایت او، با اسقف فرانسوی «ژان دو ویلار» آشنا شد و از هر دو نفر سفارش ساخت تندیسهای کوپیدوس، «باخوس» و «پییتا» را دریافت نمود.اولین اقامت میکلآنژ در رم به مدت پنجسال به درازا انجامید. در این زمان فلورانس صحنهٔ ناآرامیها و مبارزات سیاسی بود. ورود سربازان فرانسوی بهخاک ایتالیا از یک طرف و «حکومت مذهبی» اسقف ساوونارولا و سقوط نهایی آن از سویی دیگر، همچنین جنگهای خارج از منطقه و پایداری نیروهای مقاومت مردمی، محیط نامساعدی را برای هنر و هنرمندان به وجود آورده بود. در این رهگذر پدر میکلآنژ «لودوویکو بوناروتی» که در گیرودار ناآرامیها شغل اداری خود را از دست داده بود به منظور کسب حمایت فرزندش وی را مجبور به بازگشت به فلورانس نمود. سالهای اقامت میکلآنژ در فلورانس، سالهای کار مداوم، تؤام با رنج و سختی و تأمین معاش پدر و برادران خودخواهش بود.اجرای کار پر اهمیت «مجسمه داوود» که بیشتر به یک معجزه در قانون تعادل شبیهاست، فکر میکلآنژ را به خود معطوف داشت. این مجسمه از سنگ مرمر بزرگی ساخته شده که چهلسال پیش از میکلآنژ، پیکرتراش دیگری بهنام «آگوستینو دانتونیو» بدون کسب موفقیت، برای ساخت آن اقدام کرده بود. این تختهسنگ، همچنان دست نخورده در گوشهای قرار داشت. میکلآنژ موفق شد تندیس داوود را بدون در نظر گرفتن سرگذشت تاریخی و سنت نهفته در آن خلق نماید. نتیجه کار میکلآنژ تحسین و تعجب همگان را برانگیخت. اجرای این کار هنری پوشیده از چشم همگان و در محیطی دربسته انجام گرفت و پس از پردهبرداری، عظمت کار این هنرمند نابغه آشکار شد. بهترین هنرمندان فلورانس مأموریت یافتند تا بهترین محل را برای استقرار این مجسمه انتخاب کنند. سرانجام به اتفاق آراء، ایوان کاخ «سینوریا» را برای این کار انتخاب نمودند. مجسمه داوود در سال ۱۸۸۲ بهیکی از سالنهای «آکادمی هنر» منتقل شد.میکلآنژ بهمجرد ورود بهرم سفارش بزرگی از جانب پاپ ژولیوس دوم دریافت نمود. ژولیوس دوم در نظر داشت مقبرهای باشکوه در زمان حیاتش بنا کند تا پس از مرگ نیز جلال و جبروت وی را نمایان سازد. از این رو میکلآنژ این استاد مسلم در معماری، نقاشی و پیکرتراشی، شایستهترین هنرمندی بود که طرح مقبره پاپ را بهنحو احسن میتوانست به مرحله اجرا درآورد. میکلآنژ پس از تهیه نقشههای ساختمانی، به مدت یکسال در معادن سنگمرمر «کارارا» به انتخاب و نظارت بر برش و حملونقل سنگهای مورد نیاز مشغول بود. پس از بازگشت به رم و ورود سنگهای مرمر، کار ساختمانی باشتاب و علاقهمندی آغاز شد و ژولیوس با پیگیری و نظارت بر امور، مشوق هنرمندی میکلآنژ و پیشرفت کارها میشد. پس از مدتی اخلاق و رفتار پاپ تغییر یافت و در غیاب میکلآنژ به استخدام معمار و هنرمند دیگری به نام «برامانته» که رابطه خوبی با میکلآنژ نداشت، دست زد.پاپ ژولیوس دوم در حال طرح نقشه جنگ و تسخیر ایالات بیشتری بود. در همین ارتباط از هزینههای سنگین معماری و خرید سنگ مرمر کاملأ منصرف شده و در پی مجازات کسانی که چنین هزینه سنگینی را بدو تحمیل کرده بودند برآمد. از جمله میکلآنژ را، نهچندان مؤدبانه، اخراج کرد. میکلآنژ که خطر را حس کرده بود بهطور ناگهانی رم را ترک کرد و قبل از اینکه مأموران پاپ بهاو دست یابند، در آوریل ۱۵۰۶ بهفلورانس وارد شد. میکلآنژ پس از برخورداری از حمایت همشهریان و احساس امنیت، از پذیرش هرگونه سفارشی از رم سر باز زد و تمام مدت تابستان را در فلورانس بهسر برد. فعالیت هنری وی در این مدت احتمالأ محدود بهتکمیل تابلو «صحنه جنگ» میباشد.پس از فرار میکلآنژ از رم، پاپ ژولیوس لشکرکشی علیه بولونیا را پیروزمندانه به پایان رسانید و میکلآنژ را با تضمین بیشتری دعوت بهکار نمود. هنرمند فلورانسی و ژولیوس گرچه هردو دارای طبعی سرکش بودند اما گرایش و جاذبهای دوجانبه آندو را بههم نزدیک مینمود. پاپ از میکلآنژ خواست تا مجسمه او را بهحالتی که نمایش دهنده پیروزی قدرتمندانه وی باشد، از برنز ساخته و در مدخل «کلیسای پترونیوس مقدس» در بولونیا نصب کند. میکلآنژ بدون داشتن تجربه در کارهای برنزی، به اتکای هنرمندان و استادان دیگر، این کار را پذیرفت اما هیچکس نتوانست وی را در این کار سترگ یاری دهد. این بار هم هنرمند نابغه از نبوغ ذاتی خود یاری جست و مجسمهای بینظیر از برنز خلق نمود که پاپ را در حالت نشسته، خرقهای بر دوش، با عصای فرمانروایی و کلید شهر در دست، همچون سرداران بزرگ دست دیگر خود را بلند کرده و درحالت فرمان دادن نشان میداد. سه سال پس از انقلاب این مجسمه به وسیله مردم بولونیا که از استبداد مذهبی ژولیوس به جان آمده بودند، نابود شد. مردم بولونیا متحدأ علیه نظام قدرتطلب ژولیوس به پا خاستند، نمایندگان و طرفداران وی را فراری دادند، مجسمه برنزی وی را در کوچه و بازار کشانده و سرانجام قطعات آن را در کوره ذوب نمودند.ین دفعه میکلآنژ بهاراده خود بهرم رفت و بهکارفرمای خود پیوست. او مایل نبود کار ساختمانی مقبره پاپ را بهانجام رساند بلکه در نظر داشت تزئین «کلیسای سیستین» را که در سفر دومش بهرم او را از اجرای آن خلعید کرده بودند ادامه دهد. پیش از این، رقبای وی کفایت او را در هنر نقاشی تحت سؤال قرارداده و او را شایسته اجرای چنین طرح سترگی نمیدانستند. میکلآنژ خود نیز از تسلط نسبی خویش بهاین هنر آگاهی داشت، با این وجود کار هنرمندانه خود را با دغدغهای مبارزهجویانه آغاز کرد. اجرای تزئین سقف کلیسا چهارسال و نیم بهدرازا کشید. این شاهکار هنری، بهعنوان یکی از باشکوهترین آثار میکلآنژ شناخته شدهاست. او از همان ابتدا طرح مورد نظر پاپ را تغییر داد و به جای دوازده حواریون مسیح، صدها منظره از خلقت آدم، سِفر ِ پیدایش، پیامبران پیش از مسیح و طوفان نوح و دیگر روایات انجیلی به تصویر کشید.بلافاصله پس از اتمام رنگآمیزی سقف کلیسای سین سیستین، میکلآنژ بهعملیات ساختمانی مقبره پاپ پرداخت. چهار ماه بعد، در سال ۱۵۱۳ پاپ ژولیوس دوم درگذشت و وارثان او قرارداد طرح کوچکتری را در تابستان ۱۵۱۳ به میکلآنژ تحمیل نمودند. مجسمه موسی یکی دیگر از کارهای معروف اوست که در «کلیسای سن پیر» در «ونیکولی» در رم قرار دارد. «تندیس بردگان» که از متعلقات مقبره ژولیوس دوم بود، در موزه لوور بهتماشا گذاشته شدهاست.
پس از مرگ ژولیوس دوم، جانشین وی، «لئوی دهم» به تخت نشست و در این رهگذر، خانواده مدیچی که از وابستگان لئوی دهم بودند با اعمال قدرت و تزویر، نفوذ خود را در فلورانس گسترده و جو دوران استبدادی حکومت ساوونارولا را دوباره حاکم کردند. میکلآنژ از یک طرف این خانواده را دوست و حامی و کارفرمای خود میدانست و از سویی دیگر خود را میهنپرستی که طرفدار جمهوری فلورانس میباشد، معرفی مینمود و این خود موجب ایجاد تعارضی آشتیناپذیر بین روابط دوستانه با خانواده مدیچی و اعتقادات سیاسی وی میشد.
میکلآنژ تحت تأثیر این تحولات سیاسی، عملیات ساختمانی مقبره ژولیوس دوم را ناتمام رها کرد و طرح دیگری را که خانواده مدیچی بهاو پیشنهاد کرده بود پذیرفت. این کار جدید شامل تزیین نمای خارجی کلیسای خانوادگی مدیچی به نام «سان لورنسو» در فلورانس بود که قرار داد آن در ژانویه سال ۱۵۱۸ امضاء شد. در این هنگام میکلآنژ ۴۴ ساله بود و دوران جوانی را پشت سر داشت. میکلآنژ بار دیگر برای نظارت بر کار و انتخاب سنگ مرمر به «کارارا» رفت. این قرارداد نیز در اهداف خود موفق نشد و سرانجام در ۱۵۱۸ ملغی شد. میکلآنژ دوازدهسال دیگر از عمر خود را در فلورانس گذراند و به سفارشات خانواده دمدمیمزاج مدیچی گردن نهاد. «میکلانجلو دیلودوویکو بوناروتی سیمونی»، هنرمند و نابغه عصر خود در تاریخ ۱۸ فوریه ۱۵۶۴ در رم، دیده از جهان فروبست و در کلیسای سانتا کروچه شهر فلورانس به خاک سپرده شد.
- مادونا روی پله - نقشاندازی روی مرمر - فلورانس - خانه بوناروتی - تاریخ ۱۴۸۹ - ۱۴۹۲
- جنگ دوپیکر - نقشاندازی روی مرمر - فلورانس - خانه بوناروتی - تاریخ ۱۴۹۲ - ۱۴۹۳
- باخوس مست - تندیس - رم - تاریخ ۱۴۹۶ - ۱۴۹۷
- پی یتا - تندیس - فلورانس - تاریخ ۱۴۹۸ - ۱۴۹۹
- داوود - تندیس - فلورانس - تاریخ ۱۵۰۱ - ۱۵۰۴
- مجسمه برای مقبره پاپ - برده گان در حال مرگ - تندیس موسی - تاریخ ۱۵۰۵ - ۱۵۱۵
- نقاشی سقف کلیسای سیستین - رم - تاریخ ۱۵۰۸ - ۱۵۱۲
- مقبره خانوادگی مدیچی - فلورانس - تاریخ ۱۵۲۰ - ۱۵۳۴
- کتابخانه مدیچی - لورنسیانا - فلورانس - تاریخ ۱۵۲۴ - ۱۵۲۶
- صحنه رستاخیز - نقاشی - رم - کلیسای سیستین - تاریخ ۱۵۳۴ - ۱۵۴۱
- معماری گنبد کلیسای پترز - رم - تاریخ ۱۵۴۷
عکس مایکل آنژ
«لئوناردو داوینچی» در ۱۵ آوریل سال ۱۴۵۲، در یک روستای توسکانی زاده شد. او را به كارگاهي در فلورانس فرستادند تا نزد «آندرئا دل وروکیو» (۱۴۳۵-۱۴۸۸) که نقاش و پیکرتراش بود، آموزش ببیند. «وروکیو» از شهرت بسياري برخوردار بود؛ به گونه اي که ساخت بنای یادبود «بارتولومئو کولئونی»، سردار نظامي شهر ونيز را به او سپردند.
داوينچي از دانشمندان و هنرمندان ایتالیایی دروه رنسانس است که در رشتههای ریاضی، معماری، موسیقی، کالبدشناسی، مهندسی، تندیسگری، نقاشی و هندسه مهارت فراواني داشته است. داوینچی را کهن الگوی «فرد رنسانسی» دانستهاند. بیشتر شهرت او به دليل نگارگری نقاشیهای «شام آخر» و «مونالیزا» است.
لئوناردو جوان در كارگاهي که قابلیت ساخت چنین شاهکارهایی را داشت، میتوانست چیزهای زیادی بیاموزد. وي در آنجا با رموز فنی ریخته گری و کارهای فلزی آشنا شد و آموخت كه چگونه با مطالعه و مشاهده دقیق مدلهای برهنه و پوشیده، تابلوها و تندیسهایی را پدید آورد. او همچنین به پژوهش درباره گیاهان و جانوران مختلف پرداخت تا بتواند از آنها در تابلوهایش استفاده کند؛ علاوه بر آن، دانش گستردهای درباره نورشناسی، ژرفانمایی و استفاده از رنگها کسب کرد. شمار زیادی از نقاشان و پیکرتراشان خوب، از هنر آموزان كارگاه موفق «وروکیو» بودند، ولی «لئوناردو» بسيار بهتر از یک نوجوان با استعداد بود؛ نابغهای که ذهن توانایش در هر زمان، آدمیان فانی را به شگفتي و ستایش وا خواهد داشت.
داوينچي براي مدتي مهندس نظامي بود و با نقاش معروف ديگر آن زمان، «ميكل آنژ»، بر سر تزيين قصر «پالازووكچيو» به رقابت پرداخت. وي در سال 1506م، نقاش «لويي دوازدهم» پادشاه فرانسه و در 1516 م، نقاش دربار «فرانسيس اول» شد. كانال «مارتزانا»، ساختمانهاي نظامي و كليساي جامع «ميلان» از جمله كارهاي هنري اين استاد چيره است. از ميان نقاشيهاي مشهور او مي توان به «قديس ژروم»، «شام آخر»، «آن مقدس»، و پرده معروف «موناليزا» مشهور به لبخند ژوكوند - كه شهرتي جهاني دارد - اشاره كرد. لئوناردو داوينچي در دوم مه سال 1519م. درگذشت.
عکس لئوناردو داوینچی